فوریه 16 03
امید من،
هر گاه فکر کردی خداوند رحمت خود را نسبت به تو فراموش کرده، به «سابقه رحمت او» بیندیش…
______________
این بخش از دعای کمیل برایم خیلی جالب است:
یَا مَوْلاَیَ فَکَیْفَ یَبْقَى فِی الْعَذَابِ وَ هُوَ یَرْجُو مَا سَلَفَ مِنْ حِلْمِکَ
مولای من، (بندهات) چگونه در آتش عذاب خواهد ماند در صورتی که به سابقه حلم نامنتهایت چشم دارد
این «سَلَفَ مِنْ حِلْمِکَ» (سابقه رحمت) برای من یک عامل آرامشبخش است.
یعنی هر وقت انسان فکر کرد خدا او را فراموش کرده یا حس ناامیدی پیدا کرد، کافیست از «سَلَفَ مِنْ حِلْمِکَ» یاد کند!
مثلاً این روزها نگرانم که استاد راهنما برای پایاننامه پیدا میکنم یا خیر؟ بهموقع تمام میکنم یا خیر؟ یا مثلاً ازدواج دیر نشود و امثالهم… بعد یاد این «سَلَفَ مِنْ حِلْمِکَ» میافتم، میگویم مگر تا الان، خدا تو را بهموقع و در بهترین رشته مد نظرت در کارشناسی و ارشد و امثالهم قبول نکرده؟ مگر بهموقع و به بهترین حالت همهشان را پشت سر نگذاشتهای؟ مگر همه اتفاقات زندگیات را بهموقع و به بهترین شکل رقم نزده؟ خوب پس بقیهاش هم (إن شاء الله) همینطور خواهد بود… بعد، با خیال راحت منتظر میمانم که وقتش برسد و خدا خودش را نشان دهد…
فوریه 16 01
امید من، هدف غاییِ تو باید «و الایمانُ مُخاطٌ لَحمَکَ و دَمَک» باشد… (و ایمان با گوشت و خون تو آمیخته شود آنگونه که با گوشت و خون رسول الله صلی الله علیه و آله آمیخته بود…)
فوریه 16 01
امید من،
خداوند دستودلباز است و دستودلبازها را دوست دارد! فی سبیل الله خرج کن که از خزانه غیبش خواهد رساند… (البته که نه آنقدر که «فتقعد ملوماً محسورا»)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انسان وقتی شرح حال برخی افراد که از مالشان تا توانستهاند در راه خدا خرج کردهاند و چیزهایی که خدا به آنها عنایت کرده را میشنود، میفهمد که خدا واقعاً دستودلبازها را دوست دارد. یک بندهی خدایی را میشناسم و فکر کنم رفقای ما هم تا همینجا ذهنشان رفت پیش آن بندهی خدا که در این اطراف ما، کار خیری نمیبینی که اسم او در بین خیرینش نباشد! یعنی هر کس برای انجام کار خیر، از همه جا ناامید میشود، میداند آن شخص دست رد به سینهاش نمیزند! خیلی چیزها در مورد او دارم که باید بگویم… دوستان ساوجی باید آستین بالا بزنند و تا به رحمت خدا نرفته یک فیلم مستند از زندگیاش بسازند. واقعاً حیف است…
ژانویه 16 29
امید من،
اگر میپرسی چرا امروز حالم بسیار خوش است در حالی که دیروز ناخوش بود و هر چه بررسی میکنی، رابطهای بین حال خوش یا ناخوشت با اعمال و رفتارت نمییابی، بزن به حساب این آیه:
إِن یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِّثْلُهُ وَتِلْکَ الأیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ وَیَتَّخِذَ مِنکُمْ شُهَدَاء وَاللّهُ لاَ یُحِبُّ الظَّالِمِینَ
اگر به شما آسیبى رسیده، آن قوم را نیز آسیبى نظیر آن رسید و ما این روزها[ى شکست و پیروزى] را میان مردم به نوبت مىگردانیم [تا آنان پند گیرند] و خداوند کسانى را که [واقعاً] ایمان آوردهاند معلوم بدارد، و از میان شما گواهانى بگیرد، و خداوند ستمکاران را دوست نمىدارد.
امید من، آن روز که ناخوش هستی، لبخندی بزن و صبر کن تا نوبت خوشی تو برسد… 😉
ژانویه 16 08
امید من،
چه بسیارند آنها که از ترس خطرات شنا در دریا از لذت شنا در استخر دست میکشند!
با شهامت در استخرها شنا کن تا به مرور، خداوند شهامت شنا در دریا را به تو عنایت کند…
______________
به شخص میگویی نماز شب بخوان، میگوید «لا یکلف الله نفسا الا وسعها»، یا امام علی گفته «نفس را به اکراه به کاری که به آن میل ندارد وادار نکن» و از اینجور قرطیبازیها!! این تابلوها شنا ممنوع در دریاست (دریایی مانند روزه در تمام ایام سال و دراز نکردن پا حتی در خلوت و امثال آنها) و نه در استخر کوچکی مانند نماز شب!!
استاد پناهیان یک سخنرانی یک ساعته دارد در مورد اینکه اتفاقاً باید خیلی از اوقات در خستگیها و آن زمان که نفس میل ندارد او را مجبور به برخی کارها کنی… (اگر دوباره برخوردم لینک خواهم داد)
اصولاً در جامعهای که تمایل به خوشگذرانی و راحتطلبی دارد (یعنی همه جوامع بشری امروز)، بیان این آیات و روایات (که بر خود آسان بگیرید و خدا بیشتر از وسعت شما از شما نمیخواهد و امثالهم) یک سم است!!
ژانویه 16 03
امید من، مساجدی را برای نماز انتخاب کن که عالمان بیشتری دارد که در لذت نماز، بسیار تأثیر دارد…
__________
از مساجد شهرهای دیگر که بگذریم، دو مسجد در شهرمان هست که هر بار که میروم نماز، خیلی حال و هوای خوشی پیدا میکنم. تمرکز بیشتر، روحیه روحانیتر، بار بیشتر… و آن دو مسجد، یکی کنار یک حوزه است و اکثر نمازگزارانش طلبههای حوزهاند و دیگری مسجدی است که به مسجد معلمها مشهور است! هر کس میرود آنجا احتمالاً مثل من معلمهای چند دوره تحصیلیاش را میبیند. جالب است که معمولاً صف اول، معلمهای معلمهای ما میایستند (پیرمردها)، صف بعد معلمهای من، صف بعد امثال من و جالبتر اینکه صف بعد دانشجوهای ما هستند!!!
ظاهراً خدا به این نوع محافل نگاه خاصی دارد.
البته طبیعتاً عالمان شعور کافی برای ایجاد محیط آرام و تمرکزبخش برای مسجد را دارند. مثلاً میدانند که به مکبر هشدار بدهند که بسیار آرام و حتی بدون بلندگو تکبیر بگوید که حواس مردم پرت نشود، مکبر بچهی کوچک نباشد که حواس همه را پرت کند، هوای مسجد نه خیلی گرم و نه خیلی سرد باشد، قرآن را چه کسی با ترجمه بخواند، حاج آقا خلاصه و مفید چند نکته بگوید و امثالهم… نه مثل یک مسجد که یک بچه چهار ساله را گذاشته تکبیر بگوید، با آن صدای تیزش آنقدر داد میزند که تا اعماق وجودت نفوذ کند!! وسطش هم با دوستش دعوا میکند، نصف تکبیر را هم یادش میرود بگوید، بعد که نماز تمام میشود تازه برای سلامتیاش صلوات هم میفرستند!! (یعنی باریکلا! خیلی عالی بود!) به او میگویم اینقدر داد نزن حواس مردم پرت میشود… میگوید فلانی گفته تا میتوانی داد بزن وگرنه اخراجی!!. میگویم فلانی کیست؟ نشان داد، دیدم آبدارچی بیسواد مسجد که نمیتواند پولهای جمعشدهی شب جمعه را بشمارد!!! وقتی او میشود خطبدهی مسجد میخواهی در آن مسجد آخرش به کجا برسی!؟
ژانویه 16 03
امید من، تجارت بدون فقاهت به فساد کشیده خواهد شد. چه حکیمانه فرمود مولایمان که: الفقه، ثم المَتْجَر…
ای کاش که ابتدا علم و احکام دین بیاموزی و سپس به تجارت وارد شوی که دین، هم موتور است و هم ترمز…
______________
– امیرالمومنین علی (ع) مکرراً خطاب به بازاریان میفرمودند: «یا مَعْشَرَ التُّجّارِ، اَلْفِقْهُ ثُمَّ الْمَتْجَرُ، اَلْفِقْهُ ثُمَّ الْمَتْجَرُ، اَلْفِقْهُ ثُمَّ الْمَتْجَرُ». حضرت ابتدا توصیه به فراگیری فقه و سپس اشتغال به تجارت میکردند.
– عجب سختی و شیرینیای دارد مبارزه با شهوت مال!! فکرش را هم نمیکردم اینقدر اراده بخواهد! اما من (إن شاء الله) از پسش برخواهم آمد… ?
– فعلاً سختترین چیزی که در امور مالی تجربه کردهام، پس دادن پولی است که از مشتری گرفتهای و به دلیلی باید الان آن را پس بدهی! به خصوص اگر کمی حق با تو هم باشد، دیگر خیلی سختتر میشود! (و البته هر چیزی که سختتر باشد راه بهتر و سریعتری برای پیشرفت است)
– روزهایی که فروش خیلی بالا میرود، نمیدانم چرا شبش یک احساس بدی پیدا میکنم! هنوز نفهمیدهام دلیل اصلیاش چیست!؟ (بدبختی است ها!! همه خوشحال میشونذ، ما یک حس ناامیدی و از اینجور حسها پیدا میکنیم!)
– وقتی یک مالی به دستت میرسد، انگار همان لحظاتی قبل از بهدست آوردنش جذابیت دارد، بعد که رسید از جذابیت میافتد به خصوص وقتی مثلاً میدانی باید تا چند روز دیگر ده میلیون تومان بدهی دانشگاه، انگار این مال اصلاً از تو نیست یک حس جالبی دارد که ای کاش انسان همیشه در مورد همه مادیات همین حس را داشته باشد! اصلاً از تو نیست!! قرار است چند روز دیگر بدهی به صاحبش…
دسامبر 15 31
امید من، اگر خواستی خوابهایی علمی و روحانی ببینی، قبل از خواب تا میتوانی قرآن (با درک معنی) بخوان… اگر خستهای، قرآن بشنو و بخواب… چه خوب که با بغض و اشک آیات خوابت ببرد که تأثیر دارد…
اکتبر 15 12
امید من، تلاشت را کن که در مسیر هدایت باشی، آنگاه از هر چه آمد، با کمال میل استقبال کن. هرگز در برابر «ما وَقَع» مقاومت مکن که گفتهاند «الخیر فی ما وقع»…
گاهی صلاح است که اینطور باشد که هست. ریزبینانه نگاه کن که آنچه اکنون هست چه ربطی به آنچه فکر میکنی باید باشد دارد؟ بعد خواهی فهمید که آنچه هست باید میبود تا آنچه باید باشد باشد…
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
گاهی یک کاری پیش میآید که احساس میکنم کار اضافه و مزاحم است، چقدر جوش میخورم که اگر این کار نبود، به آن کاری که باید انجام میدادم میرسیدم… بعد که میروم این کار اضافه را انجام دهم، میبینم چه جالب! این کار، چقدر نکات جالبی در بر داشت که در آن کار، بسیار مفید است! میبینم این جوش خوردن برای چه بود؟ برای اینکه فکر میکنیم خودمان بهتر از خدا میتوانیم تصمیم بگیریم که الان باید چه کار کنیم!!! مثل همین حالا که یک مشتری که توانایی انجام یک کار ساده را نداشت، مجبور شدم نهایتاً اطلاعات کنترل پنل سایت را بگیرم و کار خودم را متوقف کنم و آن کار که وظیفه ما نیست را انجام دهم. بعد که وارد کنترل پنل سایتش شدم و رفتم که آن کار را انجام دهم، یک سری مشکلات پیش آمد که برای رفع کردنش یک خروار اطلاعات جدید کسب کردم تا حدی که جیب اطلاعاتمان برای امروز پر شد!! حتی جالب است که یک چیزهایی فهمیدم که خودش میتواند یک سوژه احتمالی برای تز دکترا باشد!! حالا اگر این کار نمیبود، من میخواستم چه کار کنم؟ روی کارهای مرتبط با دکترا کار کنم!! و صدها نمونه دیگر… به همین دلیل است که قبلاً گفته بودم:
ما چه میفهمیم این دنیا چه خبر است!؟
سپتامبر 15 19
امید من، هر کاری جنبه خاص خودش را میطلبد. اگر جنبه کاری را نداری، آنرا رها کن…
ـــــــــــــــــــــ
یک آشنا داریم که وقتی یک چیز سیاسی میخواند یا میشنود، چون پشتصحنههای سیاست را خیلی دیده، اعصابش به شدت خرد میشود به طوری که ممکن است طرف مقابلش را بزند! حالا با این شرایط، هر روز باید اخبار و روزنامه و حتی سایتهای فیلتر شدهی سیاسی را هم دنبال کند! اعصابش آنقدر ضعیف شده که با سادهترین مسائل داد و بیداد میکند و همین قضایا باعث دیابت و انواع و اقسام بیماری در او شده! به او گفتم: عزیزم، سیاست جنبه میخواد! وقتی جنبهش رو نداری چرا اینقدر مصرانه پیگیرش هستی؟
سپتامبر 15 01
امید من،
در دنیا همچون یک بانکدار زندگی کن. اگر یک مشتری میلیاردها تومان پول به او بدهد، ذرهای خوشحال نخواهد شد و اگر میلیاردها تومان پول از او بگیرد، ذرهای ناراحت نخواهد شد، چون صاحب آن پولها نیست!
ـــــــــــــــــــــ
مثال بسیار جالبی بود که از رادیو شنیدم. (دکتر رفیعی بیان کردند)
آگوست 15 27
امید من، اگر طلبه شدی،
اولاً بدان که بزرگترین ظلم یک طلبه به مخاطبانش آن است که حسابرسی را برای بندگان، ساده و آسان جلوه دهد! همین میشود که بندهای با استعدادِ به خدا رسیدن، به نماز و روزهای و به قرآنی اکتفا کرده است!
ثانیاً التماست میکنم که به جای دعوت مردم به اسلام، آنها را به مطالعه (مطالعه صحیح) دعوت کن، آنها خودشان راه اسلام را پیدا خواهند کرد…
آگوست 15 26
امید من، دروغ گفت هر که گفت منفی مثبت را جذب میکند! تو بر این باور باش که منفی، منفی را جذب میکند و مثبت مثبت را…
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یک روانشناس اگر این جمله را بگوید، همه او را سردست میگیرند:
وَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَىٰ رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ کَافِرُونَ
امّا کسانى که در دلهایشان بیمارى شکّ و نفاق است، پلیدى و گمراهى بر پلیدى و گمراهى پیشینشان مىافزاید و در حال کفر خواهند مرد.
سوره التوبه
آیه ۱۲۵
آگوست 15 23
امید من، گاهی برای پیشرفت باید در برابر بیشرفت بایستی…
ـــــــــــــــــــــــ
چند شب پیش یک جلسه با یک بنده خدایی داشتیم و ایشان تلاش میکرد که ما را متصل کند به یکی از اقوام کلهگندهاش در تهران و حرفش این بود که «فرصت خوبی برای پیشرفت است!»
حرفها و توضیحات وسوسهکنندهاش که تمام شد، گفتم: از آشنایی با ایشان قطعاً خوشحال خواهم شد اما حقیقتش را بخواهید من موافق توسعه کارهایمان نیستم. من از دنیا یک زندگی ساده در یک اتاق دوازده متری میخواهم که هر وقت خواستم کار را تعطیل کنم و بروم به تفریح و مسجدم برسم… اگر قرار بود به این ماسماسکها دل خوش کنم، از بهترین جاهای این مملکت پیشنهاد همکاری داشتهام… و یک سری چیزهای دیگر که فعلاً نمیشود گفت…
به هر حال، معتقدم یکی از بزرگترین دامها در راه پیشرفت، همین بیشرفت است! اینکه در یک زمینه آنقدر بیش بروی که تمام وقت و فکرت را مشغول کند و دهها زمینه دیگر که میتوانستی پیش بروی را از دست بدهی…
اگر بدانی چطور پشت صحنه از بیشرفتها در هر بخش از مجموعه جلوگیری میکنم… مثل حالا که با اجازهات یک ماه (تا ابتدای مهر) میرویم به خاموشی سوم وبلاگ. دلیل؟ خوب، مشخصاً دارم اینجا بیشرفت میکنم، باید یک جاهای دیگری در این یک ماه پیشرفت کنم و از طرف دیگر، اینجا دارد خیلی شلوغ میشود و میدانی که من از شلوغی فراریام! 😉
(پستها در این مدت خصوصی خواهد بود تا إن شاء الله یک ماه دیگر ببینیم چه میشود. فعلاً خداحافظ دوستان)
آگوست 15 23
امید من،
من عبور کودکان از کودکی را دیدهام … نوجوانی پرتلاطم، چابَکی را دیدهام
من گذار نوجوان از نوجوانی دیدهام … بر شتابِ رفتنِ عمر جوان خندیدهام
من به پیری بررسیدن از جوانی دیدهام … پس زوال عمر آدم در جهان فهمیدهام
من ز پا افتادگی از بعدِ پیری دیدهام … من ز جای خالیِ افتادگان گرییدهام
من چو با چشمانِ خود، رفتِ زمان را دیدهام … رخت خوابِ تنبلی در هر زمان برچیدهام
___________
دو روز است درگیر تکمیل این شعرم که بالاخره تمام شد. با کمک خواهر و داماد، کمکم دارد وزنهای شعرهایم درستتر میشود. (البته که عجلهای در حافظ شدن ندارم!!!!)
دیدگاههای تازه