امید من، چیزی به اندازه «أنا» جریمه ندارد!

اعتقادات خاص مذهبی من, امید نامه هیچ دیدگاه »

امید من، به خاطر اشتباهات مختلف چوب خورده‌ام، اما هیچ چوبی دردناک‌تر از چوب‌هایی که به واسطه «أنا» گفتن خوردم نبود!

هر گاه از خودت خوشت آمد و به زبان آوردی (یا حتی از ذهن عبور دادی) که «من از او برترم» (أنا خیرٌ مِنه؛ همان جمله که شیطان گفت و رانده شد) منتظر چوبی باش که تو را حداقل در نزد خودت خار و ذلیل کند…

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

احساس می‌کنم فرمول و دلیل «خود را چشم زدن» را کشف کرده‌ام: افراد وقتی در ذهن یا بیان خود، خود را از یک جنبه برتر از دیگران فرض می‌کنند، خداوند در آن جنبه نقضی ایجاد می‌کند تا در اصطلاح «باد شخص بخوابد»… افرادی که حکمت را درک نمی‌کنند آن را به «خود را چشم زدن» تعبیر می‌کنند؛ در حالی که دلیل و هدف چیز دیگری بوده است.

ممکن است نسبت به میزانی که خداوند شخص را دوست دارد، این تنبیه فرق کند. یعنی یک نفر را رها کرده، بنابراین هر چقدر هم که «منم منم» کند، چشم نمی‌خورد؛ اما یکی که خداوند بیشتر دوستش دارد، با کوچک‌ترین «منم» گفتنی عامل منم گفتن را از او می‌گیرد. (مثلاً اگر به ماشینش بنازد، ماشین را به تصادف می‌کشاند؛ اگر به درس خواندنش بنازد، در یک امتحان مشکلی پیش می‌آورد که نمره‌اش کم شود و به طرق مختلف خداوند تلاش می‌کند تا آدمی را «خاضع و خاشع» نگاه دارد…

پشه!

اعتقادات خاص مذهبی من, نکته هیچ دیدگاه »

در حین مطالعه، یک پشه روی اعصابم راه می‌رفت! برخلاف میلم بالاخره کشتمش! (معمولاً این کار را نمی‌کنم)

به فکر فرو رفتم که الان واقعاً کشتن این پشه از نگاه عرفانی، اشتباه بود؟

چند ثانیه نگذشته بود که دیدم یک مورچه آن‌را دهان گرفته و می‌برد…

همین!

امید من، قبل از یک اتفاق، نشانه‌های مسالمت‌آمیزی بر آن یافت می‌شود…

اعتقادات خاص مذهبی من, امید نامه هیچ دیدگاه »

امید من،

ظاهراً اینطور است که خداوند (حداقل در مورد خوبان) قبل از یک اتفاق، نشانه‌هایی مسالمت‌آمیز از آن اتفاق را به نمایش می‌گذارد… با بررسی این نشانه‌ها می‌توانی آن اتفاق را بهتر مدیریت کنی…

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بررسی‌هایم نشان می‌دهد که یک اتفاق ناگوار معمولاً با یک سری زمینه‌سازی مسالمت‌آمیز همراه است. انسان اگر هوشیار باشد می‌تواند این زمینه‌سازی‌ها را متوجه شود و آن اتفاق ناگوار را مدیریت و یا حتی دفع کند.

نمونه‌هایش زیاد است؛ مثلاً یک نمونه‌اش را پارسال گفتم. یک دفعه پای شما جلو بانک سُر می‌خورد و می‌فهمید که اگر می‌افتادید بیچاره می‌شدید اما هیچ کارتان نمی‌شود این می‌تواند یک نشانه برای یک اتفاق خطرناک باشد… یا مثال ساده‌تر: چند وقت پیش از سقف خانه‌مان آب شروع به چکیدن کرد اما جالب است که هیچ جای نَمی باقی نماند. ما به جای اینکه این را جدی بگیریم، به سلام و صلوات حاج خانم کفایت کردیم! دقعه بعد که باران آمد، تمام سقف را زرد کرد!
انسان هوشیار، سریعاً به اولین هشدارهای مسالمت‌آمیز خداوند ترتیب‌اثر می‌دهد و فکر و اقدام می‌کند…

امید من، صلاح در آرامش است…

اعتقادات خاص مذهبی من, امید نامه هیچ دیدگاه »

امید من، اگر برای رسیدن به یک خیر، بین دو راهی‌ای ماندی که یکی با آرامش (عدم عجله) همراه است و یکی عجله، صلاح خداوند (معمولاً) در راهی است که «عدم عجله» در آن است.

ــــــــــــــــــــــــــ

گاهی مثل امروز بین دو راه گیر می‌کنم: اگر بخواهم به راهپیمایی برسم باید قید غسل جمعه و آرامش را بزنم و عجله کنم که برسم و راه دیگر این است که بدون عجله بروم غسل کنم و با آرامش راه بیفتم. اگر به شروع راهپیمایی رسیدم که خوب، اگرنه در همان مسیر خودم راهپیمایی می‌کنم تا برسم… از این دو راهی‌ها زیاد است… معمولاً راه باآرامش را انتخاب می‌کنم و بعد می‌بینم خداوند شرایط را طوری تنظیم می‌کند که به آن کار خیر به‌موقع برسم! مثل امروز که با آرامش رفتم و دیدم دقیقاً به شروع حرکت مردم رسیدم (من فکر می‌کردم ساعت ۱۰ راهپیمایی شروع می‌شود ولی ظاهراً اعلام کرده بوده‌اند که ساعت ۱۱ است! و ۱۰:۳۰ حرکت کردند… یعنی درست است که باید دیر می‌رسیدم اما شرایط طوری تغییر کرد که به‌موقع رسیدم…
نمونه‌هایش زیاد است. مثلاً: الان بمانم و سخنرانی مسجد را گوش کنم و بعد بروم خانه به درس و کارها برسم یا بنشینم با آرامش سخنرانی را گوش کنم و بعد بروم؟ مثل همین حالا که برادر بزرگ‌تر عجله داشت و زود بلند شدیم، می‌آییم، دقیقاً به همان اندازه‌ی سخنرانی در ترافیک بودیم! اما اگر با آرامش می‌نشستیم و بعد می‌آمدیم، علاوه بر احترام به مجلس حضرت زهرا (سلام الله علیها) و فیض بردن از سخنرانی، وقتی می‌آمدیم، می‌دیدیم هیچ کس پشت ترافیک نیست و چه بسا چراغ هم به محض رسیدن ما سبز است! (حالا می‌خواهی باور کن، می‌خواهی باور نکن!!)

رمز خوشی در دنیا

اعتقادات خاص مذهبی من, امید نامه هیچ دیدگاه »

امید من،

من رمزی که پس از ۳۰ سال زندگی، درباره رفتار با دنیا کشف کردم را به تو می‌گویم. آن رمز این است:

هر چه از خوشی‌هایت می‌زنی، خوش‌تر می‌شوی!

هر چه خود را بیشتر به سختی می‌اندازی آسایش بیشتری به دست می‌آوری!

آزمایش کن! تا می‌توانی خوشی‌ها را رد کن و صبر کن و ببین که آینده چه شیرین‌تر خواهد بود…

امید من، بگذار من باغبان گلی چون تو باشم…

اعتقادات خاص مذهبی من, امید نامه یک دیدگاه »

امید من،

بزرگ‌تر که می‌شوی می‌فهمی که تا سن بلوغ هیچ چیز از زندگی نمی‌فهمیده‌ای… از خود می‌پرسی چرا باید تا آن سن نادان باشم!؟ من پاسخش را به تو می‌گویم، پاسخ این است: تو تا آن سن، خودت نیستی بلکه آزمونی برای پدر و مادر هستی.

تو بذر گلی هستی که پدر و مادر تا سن بلوغ فرصت دارند تو را بکارند و باغبانی‌ات کنند. هر چه در آن سنین کاشتند، بعد از بلوغِ تو برداشت می‌کنند.

پس عزیزم، در این دوران مطیع باش و بگذار من باغبان گلی چون تو باشم…

__________

گاهی به این فکر می‌کنم که ما که تا ۱۵ سالگی و چه بسا ۲۰ سالگی، واقعاً نمی‌فهمیدیم اصلاً دنیا چیست، هدف از خلقت چیست و…

بعد به خدا گلایه می‌کنم که خوب ما اگر می‌فهمیدیم، خیلی بیشتر مراقب می‌بودیم و خیلی بیشتر در مسیر انسانیت پیشرفت می‌کردیم…

به این نتیجه می‌رسم که این سنین، جزئی از عمر ما نبوده است بلکه جزئی از عمر والدین بوده. آن‌ها باید در این سنین مانند جسم و روح خودشان حواسشان به جسم و روح ما می‌بود… احساس می‌کنم پدر و مادر ما کمی کم‌کاری کرده‌اند…(هر چند که همینقدرش هم کلی جای شکر دارد، اما ما به کم قانع نیستیم)

امید من، در اضطرار، اینگونه دعا کن…

اعتقادات خاص مذهبی من ۷ دیدگاه »

امید من،

در زندگی شرایطی پیش می‌آید که به یاری فوری و عظیم خداوند نیاز پیدا می‌کنی. در این شرایط (و چه خوب که هر روز بعد از نماز صبح)، پیامبر(ص) را به پاره تنش فاطمه(س)، علی(ع) را به همسرش فاطمه، فاطمه را به پدرش و همسرش و فرزندانش و یازده امام را به مادرشان فاطمه یک به یک قسم بده و از ایشان بخواه که حاجتت را از الله بخواهند و خداوند را به هر یک از آن‌ها قسم بده و بخواه که دعای ایشان را اجابت کند…

اینگونه بگو:

السلام علیک یا رسول الله، یا نبی الرحمه تو را به دخترت فاطمه قسم از خداوند بخواه که …. (حاجتت را بگو)، سپس بگو: یا حمید بحق محمد اجابت کن.

السلام علیک یا علی ابن ابی طالب، یا امیر المؤمنین، تو را به همسرت زهرا قسم از خداوند بخواه که …. (حاجتت را بگو)، سپس بگو: یا عالی بحق علی اجابت کن.

السلام علیکِ یا فاطمه بنت رسول الله، یا فاطمه، تو را به پدرت رسول الله، تو را به همسرت علی ابن ابی طالب، تو را به فرزندانت قسم از خداوند بخواه که…. (حاجتت را بگو)، سپس بگو: یا فاطر السماوات بحق فاطمه اجابت کن.

السلام علیک یا حسن ابن علی، ایها المجتبی یابن رسول الله، تو را به مادرت زهرا قسم از خدا بخواه که …. (حاجتت را بگو)، سپس بگو: یا محسن بحق الحسن اجابت کن.

السلام علیک یا حسین ابن علی، ایها الشهید یابن رسول الله، تو را به مادرت زهرا قسم از خدا بخواه که …. (حاجتت را بگو)، سپس بگو: یا قدیم الاحسان بحق الحسین اجابت کن.

السلام علیک یا علی ابن الحسین، ایها السجاد یابن رسول الله، تو را به مادرت زهرا قسم از خدا بخواه که …. (حاجتت را بگو)، سپس بگو: یا الله بحق علی ابن الحسین اجابت کن.

… و تا امام حسن عسگری که به فرزندش نیز قسمش بده و امام زمان که به مادرش و آبائش قسم می‌دهی…

 

امید من،

در این حین برای هر کدام، جانسوزترین روضه‌ای که شنیده‌ای را در لحظه‌ای در ذهن مرور کن… نمی‌گویم اشک بریز، که دل سنگ می‌خواهد که اشک نریزد…

و این اشک، کلید حل مشکلاتت است (إن شاء الله).

شهادت می‌دهم که تو می‌شنوی صدایم را…

اتفاقات روزانه, اعتقادات خاص مذهبی من هیچ دیدگاه »

هر چند طرح این اتفاقات خطرناک است اما دلم می‌خواهد اینجا باشد، بعداً که انسان خودش می‌خواند بیشتر مراقبت می‌کند:

دیروز صبح یک گروه از دانشجوهایم امتحان داشتند. رفتم سر جلسه امتحان… سر جلسه یک اتفاقی افتاد که نسبت به یک دانشجو کاری کردم که نباید می‌کردم! …

بعد از آن خیلی ناراحت شدم! هر چند اگر بگویم، شما می‌گویید اینکه چیزی نیست اما از من بعید بود! برای من خیلی اشتباه بزرگی به حساب می‌آمد!

به هر حال، در این مواقع منتظر می‌مانم که خدا چوبش را بزند و البته خیلی دعا می‌کنم که خدایا چوب نزن! اگر خواستی بزنی، خواهش می‌کنم یواش بزن! به خودت قسم فهمیدم که اشتباه کردم، چوب هم نزنی فهمیده‌ام اما اگر هم بزنی بد نیست، دردش باعث می‌شود دیگر مرتکب نمی‌شوم!

به هر حال، رفتم قم و امتحانات عصر را هم تا ساعت ۶ خیلی خوب و با انرژی کامل، تمام کردم و در مسیر همیشگی‌ام به سمت ساوه آمدم چند متری حرم حضرت معصومه اما چون از صبح سه تا امتحان داشتم و روزگی و دیشبش هم نتوانسته بودم بخوابم، نرفتم حرم و راهم را به سمت ساوه کج کردم…

خلاصه، آمدم خانه و تا اذان مغرب که رفته بودم مسجد و حتی بعد از نماز، دیدم صدا و درد چوب خاصی نیامد!

در راه برگشت از مسجد، سوار ماشین، هر چند اشتباه است که انسان از خدا چوب بخواهد اما گفتم: خدایا! اینطوری هم که نمی‌شود! ممکن است فکر کنم آن کاری که کردم اشتباه نبود! یک چوب کوچک بزنی بد نیست، و دقیقاً این جمله را گفتم: خدایا به طور واضح نشانم بده که چوب می‌زنی! (چون احساس کردم صلب توفیق زیارت یک چوب باشد اما گفتم قبلاً هم اگر خسته بودم نمی‌رفتم، پس اگر هم چوب بود، چوب واضحی نبود)

خلاصه، دو دقیقه نگذشته بود، آمدم در خیابان اصلی‌مان که برسم به خانه، دیدم از لاستیک ماشین یک صدای پیس/پیس/پیس درآمد طوری که افرادی که در خیابان بودند حواسشان پرت صدا می‌شد!
همان لحظه گرفتم که جریان چیست! گفتم «الحمد لله» و ادامه دادم تا رسیدم به خانه… آمدم پاییین دبدم، دقیقاً جلو خانه باد لاستیک خالی شد!

یک نگاه به آسمان کردم و گفتم: ممنونم… از این یواش‌تر نمی‌شد، ممنونم.

بعد از افطار با کلی دردسر و در حالی که در حال کار، دائم بابت آن اشتباه، استغفرالله می‌گفتم لاستیک را با زاپاس عوض کردم! (و بگذریم که در همین حین برخلاف همیشه، تقریباً تمام همسایه‌ها یکی یکی رد می‌شدند و من با آن ابهت!!! با یک خفت خاصی داشتم لاستیک عوض می‌کردم و بدم هم نمی‌آمد! می‌گفتم: بِچش آقای نیرومند! گناه، انسان را به خفت و خواری می‌کشد! اگر خدا می‌خواست، یک نفر هم از این کوچه نمی‌گذشت…)

بعد از عوض کردن لاستیک (که احتمالاً امروز باید یک ۴۷۰ هزار تومانی بابت تعویض آن دو لاستیک عقب که قرار بود تا آخر سال برایم کار کند اما نکرد، متضرر شوم) باز به خدا گفتم: این لاستیک‌ها تقریباً باید عوض می‌شد. از کجا معلوم که چوب آن اشتباه بود؟

شاید یک ساعت نشد که آن رمزی که بین ما دو تا هست کم‌کم اتفاق افتاد! (رمز ما و خدا بعد از یک گناه، معمولاً سرماخوردگی‌های بی‌دلیل است! توجه: هر کس سرما خورد به معنی ارتکاب گناه و اشتباه نیست) دیدم عجبا! کم‌کم آب‌ریزش بینی شروع شد و به خصوص وقتی رفتم یک دستمال برداشتم که آب بینی را بگیرم، به خاطر حساسیتی که به پرز دستمال کاغذی و بوی آن در لحظه‌ی شروع سرماخوردگی پیدا می‌کنم* و بعداً هم فهمیدم که مجید آن صابون مخصوصش را روی دستمال گذاشته بوده و بویی که واقعاً به آن حساسیت دارم در آن پیچیده بوده و بدتر شده، آب‌ریزش تشدید شد و کم‌کم دیدم واویلا! خیلی جدی شد! بی‌حالی هم به آن اضافه شد و…

با اینکه سرماخوردگی بین من و خدا یک «حجت تمام شده» است، اما باز هم قانع نشدم! گفتم از کجا معلوم!؟ یکی از دلایل سرماخوردگی من، خستگی مفرط است. یعنی روزی که صبح تا شب کار کنم و بسیار خسته شوم، معمولاً به خاطر ضعف بدن، سرما می‌خورم. احتمال دادم به خاطر خستگی باشد و ربطی به آن اشتباه نداشته باشد.

به هر حال،‌ در حالی که سرماخوردگی داشت کم‌کم بارز می‌شد، سریع‌تر کامپیوتر را خاموش کردم که بروم نماز وتیره را بخوانم و بخوابم که اگر از خستگی است (و در این حالت نگاه به یک شیئ نورانی مثل خورشید و مانیتور و گوشی و… باعث تشدید این نوع سرماخوردگی می‌شود)، تشدید نشود.

جای شما خالی، نماز وتیره را شروع کردم و در قنوتش مثل همه شب‌های جمعه، دعای کمیل را شروع کردم… دعا را می‌خواندم و همینطور آب‌ریزش تشدید می‌شد… یک دفعه به اواسط دعا که رسید، دیگر وضعیت خیلی بحرانی شد، عطسه شروع شد. یکی، دوتا، سه‌تا… به زور دعا را می‌خواندم و عطسه می‌زدم تا جایی که دیگر عطسه امان نداد دعا را ادامه دهم و از طرفی چون در حیاط بودم، صدایم می‌رفت خانه همسایه‌ها (و یکی از سختی‌هایی که به خودم و خانواده و مهمان‌ها می‌گیرم این است که دوست ندارم صدایی از ما به خانه همسایه برود)، بنابراین همان‌جا دعا را متوقف کردم و گفتم فعلاً‌ سریع نماز را تمام کنم و بروم داخل، عطسه‌هایم را بزنم و برگردم دعا را ادامه دهم… نگاه کردم که ببینم چه جمله‌ای بود که روی آن جمله متوقف شدم و جالب است که با حواس پرت، چند باری هم تکرارش کردم اما نشد که جلوتر بروم؟

خدا شاهد است دقیقاً همان جمله‌ای بود که مربوط به اشتباه امروزم بود!!!

یعنی نیم ساعت در کما بودم!

خداوند تا حجتش را بر کسی تمام نکند، رهایش نمی‌کند! آنقدر تو را می‌چرخاند تا حجت بر تو تمام شود (و بر تو ثابت شود و به اقرار بیفتی) که آن کاری که کردی اشتباه بود و فلان چوب یا چوب‌ها به خاطر آن بود! حالا هر چقدر هم که بخواهی خودت را به راه دیگر بزنی…

اینکه می‌گویم خدا هر بلایی سرم بیاورد با کمال میل قبول دارم، به همین دلیل است که حجت واقعاً بر من تمام است! (و بر تو و بر همه انسان‌ها هم همینطور!) او واضح‌تر از این نمی‌تواند صحبت کند! (یاد این مطلب که ۲ سال پیش نوشتم اتفادم:  الهی! حجت بر من تمام است!)

 

ـــــــــــــــــــــــــــ

* در لحظه‌ی شروع سرماخوردگی ترجیحاً ار دستمال کاغذی استفاده نکنید چون به دلایل روانشانسی (که مغز شما از روی بوی خاص و پرزهای دستمال کاغذی، طی سال‌ها یاد گرفته است که هر وقت این بو و این پرزها جلو بینی قرار گرفت یعنی باید آب‌ریزش را شروع کند و شروع می‌کند) و چیزهای دیگر که توضیحش سخت است و اینجا جایش نیست، سرماخوردگی شما تشدید می‌شود. در عوض مثل من که دیشب هم مثل هر زمان دیگری این کار را سریعاً انجام دادم، در این لحظات سریعاً از یک دستمال پارچه‌ای استفاده کنید. خواهید دید که کم‌کم بهبود پیدا می‌کنید.

تأثیر پدر و مادر…

اعتقادات خاص مذهبی من, جملات مهم من, نکته ۲ دیدگاه »

ترجیح می‌دهم به جای تلاش برای هدایت یک پسر، برای اصلاح پدرش تلاش کنم و ترجیح می‌دهم به جای تلاش برای هدایت یک دختر، برای اصلاح مادرش تلاش کنم…

 

آپدیت در تاریخ ۴ خرداد ۹۵: بفرمایید! این هم اثبات این ایده از نظر علمی در نیویورک‌تایمز:

برای اینکه به بچه‌ها کمک کنید که پیشرفت کنند، والدین آن‌ها را تربیت کنید!

روانشناسی نماز جماعت ۲ – رابطه مکان نشستن افراد در مسجد با ویژگی‌های شخصیتی آن‌ها

اعتقادات خاص مذهبی من ۶ دیدگاه »

امشب در یک مسجد به این فکر کردم که چرا در بین این همه جا، من همیشه حوالی این نقطه می‌نشینم!؟

البته مدتی هست که این موضوع نظرم را جالب کرده بود و امشب دیگر در آن مسجد وقت کردم حسابی بررسی کنم… دیدم چه جالب! من تقریباً در همه مساجد در یک نقطه مشخص نشسته‌ام: نقطه شماره ۵ در این تصویر:


mosque_psychology

اگر نقطه سبز را محراب تصور کنیم، (اگر مثلاً الان هیچ کس در مسجد نباشد و قرار باشد من در یک نقطه بنشینم) من تقریباً همیشه در این نقطه می‌نشینم! (مثلاً چندین بار در مسجد اعظم قم وسط نماز بهدخودم نگاه کرده‌ام و دیده‌ام ناخواسته و بدون تصمیم قبلی دقیقاً زیر لوستر وسط مسجد نشسته‌ام!!)

و جالب است که برادر بزرگ من همیشه (مثلاً هم دیشب که در یک مسجد بودیم و هم امشب که در یک مسجد دیگر بودیم) در نقطه ۸ یا بیشتر ۹ می‌نشیند!

اگر یادتان باشد در مطلب «روانشناسی نماز جماعت» یک سری نکات روانشناسی در مورد نماز جماعت گفته بودم و گفته بودم که ادامه دارد… اگر بخواهم آن بحث را با این موضوع جدید ادامه دهم، می‌توانم بگویم که حدس می‌زنم به احتمال زیاد رابطه‌ای بین محل نشستن افراد در مسجد و ویژگی‌های شخصیتی آن‌ها وجود دارد!

من فعلاً چند مورد را که با بررسی افراد مختلف در طی حدود ۲۰ سال حضور در چند ده مسجدی که رفته‌ام و می‌روم بیان می‌کنم اما طبیعتاً این‌ها فقط یک احتمال از طرف یک نفر است و از شما چه پنهان اینجا مطرح می‌کنم که کم‌کم پخته‌تر شود و اگر قرار شد إن شاء الله یک روز در رشته روانشناسی کار کنم، حتماً زمینه تحقیقم را همین موضوع قرار دهم. بعد می‌شود یک تست روانشناسی از افراد مختلف در مساجد مختلف گرفت و بعد نظریه نهایی را مطرح کرد. (توجه: دوستان، لطفاً این ایده یعنی «روانشناسی نماز جماعت» را برای بنده محفوظ بدانید. از استفاده از آن، فعلاً راضی نخواهم بود چون به احتمال بسیار زیاد برای آن برنامه‌هایی خواهم داشت).

توجه: قبل از اینکه روانشناسی من در مورد هر مکان را بخوانید، لطفاً ابتدا به تصویر بالا نگاه و بررسی کنید که شما وقتی وارد مساجد مختلف می‌شوید بیشتر در کدام نقطه می‌نشینید؟ (طبیعتاً فرقی بین خانم و آقا بودن نیست) بعد که تصمیم گرفتید، روانشناسی من را بخوانید و اعلام کنید که تا چه حد در مورد شما درست بوده؟ لطفاً در بخش نظرات (یا اگر نمی‌توانید به صورت ایمیلی) شماره مربوط به خودتان و اینکه درست بوده یا خیر را اعلام کنید. (لطفاً همکاری کنید)

خوب، من فکر می‌کنم رابطه مکان نشستن افراد در مسجد با ویژگی‌های شخصیتی آن‌ها احتمالاً به این صورت است:


mosque_psychology

مکان شماره ۱: احتمالاً افرادی ساده، خاضع، دوست‌داشتنی و بسیار خونگرم. اهل آخرت. بی‌توجه به دنیا. (ویژگی بارز مثبت: خضوع / ویژگی بارز منفی: سادگی مفرط)

مکان شماره ۲: احتمالاً افرادی با اعتماد به نفس بالا، نگاه و نظر دیگران چندان برای آن‌ها مهم نیست. در برخی ویژگی‌ها از موفق‌ترین‌های اطرافشان هستند. (ویژگی بارز مثبت: اعتماد به نقس / ویژگی بارز منفی: چندان خونگرم نیستند)

مکان شماره ۳: احتمالاً افرادی خونگرم، زیرک، تمایل به دنیا بیشتر از تمایل به آخرت. (ویژگی بارز مثبت: زیرکی / ویژگی بارز منفی: دین‌خواهی برای دنیا)

مکان شماره ۴: احتمالاً افرادی هستند که مسائل برایشان آنقدرها مهم نیست (بی‌قید و بی‌خیال)، دارای تضادها و درگیری‌های درونی، گوشه‌گیر، ساکت (ویژگی بارز مثبت: اهل تفکر / ویژگی بارز منفی: درون‌گرایی)

مکان شماره ۵: احتمالاً افرادی با تمایل شدید به مدیریت. یعنی هر کجا باشند معمولاً در جایگاه تصمیم‌گیرنده و مدیر قرار می‌گیرند و اگر اینطور نباشد در آن محل فعالیت نخواهند کرد. جامع‌نگر هستند، به افراد و جزئیات خیلی دقت می‌کنند. (ویژگی بارز مثبت: توانایی مدیریتی بالا / ویژگی بارز منفی: خودبینی و خودخواهی)

مکان شماره ۶: احتمالاً افرادی اهل دانش و کمالات، خاضع، خونگرم (ویژگی بارز مثبت: اهل دانش / ویژگی بارز منفی: توجه بیش از حد به آخرت)

مکان شماره ۷: احتمالاً افرادی هستند که شیطنت خاصی دارند. اگر ردیف آخر را شیطون‌ترین افراد بدانیم، می‌توان مکان شماره ۷ را اوج این شیطنت دانست. افرادی که بیشتر به دنیای مسجد دقت می‌کنند تا آخرت مسجد. (ویژگی بارز مثبت: زبر و زرنگ / ویژگی بارز منفی: شیطنت)

مکان شماره ۸؛ احتمالاً افرادی که خیلی دوست ندارند در چشم باشند. افرادی ساکت هستند و اهل قیل و قال نیستند. به نظر می‌رسد افرادی هستند که اهل دنیایند اما تمایلی به اهل دنیا بودن ندارند و از همین موضوع احساس گناه می‌کنند. به نظر می‌رسد افراد این نقطه مورد توجه خدا هستند. (ویژگی بارز مثبت: خضوع / ویژگی بارز منفی: اعتماد به نفس پایین)

مکان شماره ۹: احتمالاً افرادی که خود را بیش از همه دست کم می‌گیرند در این نقطه می‌نشینند. کمی درون‌گرا هستند و علاقه‌ای به جمع ندارند. به دلایل مختلف خود را ناتوان کرده‌اند. (ویژگی بارز مثبت: شیطون اما مؤدب / ویژگی بارز منفی: درون‌گرایی مفرط)

سه نکته:

۱- اولاً خیلی مطلب را جدی نگیرید. ممکن است چندان درست نباشد.

۲- خیلی عوامل در انتخاب این نقاط توسط فرد دخیل است. مثلاً درب ورودی مسجد در انتخاب مکان خیلی مهم است. در شماره‌گذاری بالا، هر چند شما تصور کنید درب ورودی پشت سر است (که البته کم هم پیش می‌آید) اما من بیشتر با این دیدگاه نوشته‌ام که درب ورودی در سمت راست است، اگر درب ورودی در سمت چپ باشد باید شماره‌ها را RTL (راست به چپ) کنید.

۳- معتقدم اگر کسی بین دو یا چند شماره مثلاً بین ۵ و ۶ بنشیند، از هر دو شماره ویژگی‌هایی (به خصوص ویژگی بارز هر دو شماره) را به ارث می‌برد…

 

إن شاء الله این مطلب را جدی‌تر دنبال خواهم کرد…

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پی‌نوشت:

بعد از نگارش مطلب، از افراد مختلف خانواده نظرسنجی کردم.
مادر ما گفت من بیشتر در نقطه ۸ می‌نشینم. (از شنیدن چیزهایی که برای این نقطه نوشته بودم بسیار تعجب کرد! چند بار گفت: باریکلا! … من به هیچ وجه نمی‌دانستم او کدام نقطه می‌نشیند یا کدام را انتخاب خواهد کرد!)

برادر بزرگ‌تر دقیقاً چیزی که حدس می‌زدم را انتخاب کرد: ۹

برادر کوچک‌تر هم تقریباً همان را انتخاب کرد: گفت: ۷ یا ۹ (اما من می‌دانم که او در جایگاه ۷ است و نسبت به درب ورودی مسجد ممکن است ۹ را انتخاب کند اما چند مسجد را که از او پرسیدم، گفت: انصافاً بیشتر تمایل به جایگاه ۷ دارم! و دقیقاً این ویژگی‌ها با او سنخیت دارد!)

 

پی‌نوشت دو: به ذهنم رسید که می‌شود یک نظرنجی برای بررسی صحت این ادعا طراحی کرد. احتمالاً به زودی در صفحه اول آفتابگردان قرار دهم…

امید به که!؟

اتفاقات روزانه, اعتقادات خاص مذهبی من هیچ دیدگاه »

به این نتیجه رسیده‌ام که یکی از راه‌های صحبت با خدا و رمزگشایی پاسخ‌های او این است که یک موضوع را نشان کنی و منتظر بمانی تا پاسخ آن برسد…

مثلاً حدس می‌زنی گیرِ کارت به خاطر فلان عملی که انجام دادی است. آن‌را در ذهن نگه دار و منتظر بمان… پاسخ (إن شاء الله) به نحوی که جلب توجه کند، خواهد رسید.

من در عمرم به هیچ کس نگفته بودم که فلانی هوای ما را داشته باش یا مثلاً اگر کار گیر آوردی ما را خبر کن یا سفارش ما را به فلانی کن و امثالهم. هر چه فکر می‌کنم یک نمونه هم یادم نمی‌آید!
هیچ وقت به هیچ دانشگاه و مرکز آموزشی و امثالهم نرفته‌ام که فرم پر کنم و بگویم برای من درس بگذارید و غیره… (البته به این معنی نیست که مثلاً اگر امروز قرار است یک جای خوب استخدام کنند، من در آزمون استخدامی شرکت نکنم… هر چند که این هم خودش جای شک و شبهه دارد که امید به آزمون استخدامی و استخدام درست است یا خیر)

به هر حال، به هیچ احدی و هیچ چیزی امید نداشته‌ام مگر به خدا و صلاح او. (خوب پیش آید رحمت است، بد پیش آید آزمایش است…) (و الحمد لله تا به حال به هیچ شخص و سازمان و گروه و امثالهم وابسته و مدیون نبوده‌ام و چه بسا n تا پیشنهاد آمده و ما n منهای چهار پنج تا را رد کرده‌ایم و چند تایی را هم قبول…)

94-uni

اما! شیطان یا نفس نگذاشت بر این مسلک بمانیم و چند روز پیش برای اولین بار در عمرم، به یکی از دوستان گفتم اگر فلانی (مدیر گروه یکی از دانشگاه‌ها) را دیدی، بگو اگر برای تدریس دانشجوهای ارشدشان مدرس خواست، من دروس ارشد و دروسی که فعلاً در دکترا پاس کرده‌ایم را می‌توانم تدریس کنم…

از آن دوست که خداحافظی کردم تا امروز چند بار آن صحنه آمده جلو چشمم و به این فکر کرده‌ام که این چه کاری بود من کردم!؟
امروز صبح، به خاطر یک سری قضایا باز به آن موضوع فکر می‌کردم و در این حین، صحنه سفارش حضرت یوسف در زندان به آن زندانی‌ها به ذهنم آمد:

وَ قالَ لِلَّذی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنی‏ عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنینَ (یوسف/۴۲)

و به آن یکى از آن دو نفر، که مى‏‌دانست رهایى مى‏‌یابد، [حضرت یوسف] گفت: «مرا نزد صاحبت [سلطان مصر] یادآورى کن!» ولى شیطان یادآورى او را نزد صاحبش از خاطر وى برد و به دنبال آن، (یوسف) چند سال در زندان باقى ماند.

در این افکار و استغفار بابت این سوتی رفتم مسجد و برگشتم و طبق معمول که بعد از مسجد یک سخنرانی‌ای، کلیپی، چیزی گوش می‌کنم، زدم یکی از این کلیپ‌های زیبای رادیو جوان پخش شود…

پاسخ آمد و بله، ظاهراً سوتی بزرگی بوده:

دانلود کلیپ برنامه افق ماه

Rest Day

اعتقادات خاص مذهبی من, نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها هیچ دیدگاه »

امید من،

گاهی کار مفید تو این است که امروز هیچ کار مفیدی انجام ندهی! برای خود «روز استراحت» در نظر بگیر. در این روز نه تنها از کار دنیا که از کار آخرتی نیز بکاه. فقط به واجبات بپرداز و تمرین کن که امروز به خاطر خدا عبادت مستحبی انجام ندهی…

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

یهودی‌ها روز شنبه را روز «استراحت» می‌نامند و در این روز از انجام هر کار دنیایی خسته‌کننده ممنوع شده‌اند و فقط مطالعه و احتمالاً عبادت می‌کنند… حالا بد نیست مؤمن برای اینکه ببیند این عبادت‌های روزانه‌ای که انجام می‌دهد، از روی عادت است یا خیر، هر از چند گاهی (مثلاً هفته‌ای یک روز) روز استراحت در نظر بگیرد. من خودم یک روز را علامت می‌گذارم و در آن روز هیچ کار مستحبی جز واجبات انجام نمی‌دهم. هیچ نافله‌ای نمی‌خوانم، هیچ ذکر اضافه‌ای نمی‌گویم… فقط همان واجبات و طبیعتاً ترک محرمات.
همان روز ممکن است خیلی سخت باشد! به هر حال کمی عادت کرده‌ای و ترک عادت موجب مرض است!
اگر تحمل کنی، فردایش می‌بینی چقدر دلت برای خدا تنگ شده! یک حالی می‌دهد!

ریش

اعتقادات خاص مذهبی من, نکته هیچ دیدگاه »

امید من،

فراموش نکن: داشتنِ ریش، می‌تواند نماد چیزی نباشد، اما نداشتنِ آن، نماد بی‌اعتقادی‌ست.

ما شاء الله ۲

اعتقادات خاص مذهبی من هیچ دیدگاه »

این را هم برای یک سری تحقیقات برای آینده ثبت کنم: هفته قبل امام جمعه این آیات مربوط به ذبح اسماعیل را خواند و جای شما خالی از آن جریان چقدر گریه کردم. خیلی جریان عجیبی‌ست… آنجا دعا کردم که ای کاش این آیات در سوره صافات می‌بود که حالا که دارم آن‌را حفظ می‌کنم، این آیات هم در آن باشد و حفظ کنم اما خوب، گفتم امام جمعه گفته در سوره هود است. بنابراین در توئیت‌ها هم مشخص است که ثبت کردم: سوره هود را در صف می‌گذارم که حفظ کنم:

http://download.aftab.cc/img/hamid/hood.png

بعد فردا شبش آمدم سوره صافات را که فعلاً ۱۰۰ آیه‌ی اولش را تکرار می‌کنم که حفظ شوم، این بار کامل خواندم، دیدم جل الخالق! این آیات اصلاً در سوره صافات است نه سوره هود!!! (سوره هود یک جریان دیگر از حضرت ابراهیم است…) چشمانم داشت از حدقه بیرون می‌زد!

(این را داخل پرانتز می‌گویم: فعلاً از من نشنیده بگیر تا بعدها بعد از کلی تحقیق یک مطلب در موردش بنویسم: می‌دانی چشمانم چرا گرد شد!؟ این جریان را بگذار کنار این جریانات: ۱- چند وقتی هست که در قنوت وتر برای همسایه‌ها خیلی دعا می‌کنم. یعنی در حین تکرار آن چهل بار «اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات» تک‌تک همسایه‌های اطرافمان را در ذهن می‌آورم و علاوه بر مرور رفتگانشان برای خودشان و فرزندانشان آرزوی سعادت و عاقبت‌به‌خیری می‌کنم. باور می‌کنی مدتی هست رابطه‌ام با همسایه‌ها خیلی بهتر و با محبت‌تر شده!؟ ۲- هر وقت می‌گفتم «اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات…» و یا «اللهم انصر الاسلام و المسلمین» قبل‌ترها خیلی بین شیعه و سنی و… فرق قائل نمی‌شدم. می‌گفتم خدایا هر که گفته مسلمانم بیامرز و یاری‌اش کن… حتی آن کسی هم که در داعش است، به هر حال گول خورده وگرنه دارد با تمام وجودش برای اسلام خودش می‌جنگد، اگر راه دارد او را هم بیامرز. حالا بعد از آن جریان منا و پر رو بازی‌های آل سعود، وقتی این دعاها را می‌گویم، در ذهنم مرور می‌کنم که خدایا فقط شیعه‌ها را بیامرز و یاری کن!! حالا همینطور که داریم پیش می‌رویم اوضاع وحدت‌های بین مسلمان‌ها دارد وخیم‌تر می‌شود!! ۳- حالا این موارد را بگذار کنار آن مطلب «امید من، گاهی خودت را تنها ببین…» ۴- حالا این‌ها را بگذار کنار این موضوع که دیدی‌ای گاهی مثلاً یک اتفاقی می‌افتد و فکر می‌کنی مثلاً یک شخص از خانواده‌ات مرده [برای من پیش آمده… یا مثلاً خانواده‌هایی که مسافری در منا داشتند و از سرنوشت مسافرانشان خبر نداشتند و نمی‌دانستند زنده‌اند یا مرده]، یا مثلاً در ساده‌ترین حالت، احساس می‌کنی یک درس را افتاده‌ای و خیلی موارد دیگر، بعد دعا می‌کنی که ای کاش اینطور نباشد، می‌رسی خانه می‌بینی، نه آن شخص زنده است و مشکلی پیش نیامده یا مثلاً می‌روی نمره را چک می‌کنی می‌بینی نیفتاده‌ای… حالا به این سؤال فکر کن: آیا ممکن است آن شخص مرده بوده باشد و خدا یک لحظه دنیا را به عقب برگرداند و به خاطر دعای تو آن شخص را زنده نگه داشته باشد؟ یعنی آیا خدا این کار را می‌کند؟ یا مثلاً به این سؤال پاسخ بده: آیا ممکن است آن آیات در سوره هود بوده باشد و مثلاً به خاطر تو (دقت کن: بی‌جنبه‌بازی در نیاوری!؟ منظورم این نیست که به خاطر من! [حداقل من خودم که می‌دانم که تحفه‌ای نیستم] منظورم دعای تو هم هست. کلی ببین… این یک موضوع جالب است) دنیا را به عقب برگرداند و آن آیات را از سوره هود بردارد و بگذارد در سوره صافات؟ اگر کسی در مورد این نوع قضایا مطلبی جایی خوانده آدرس بدهد چون یک مدت است ذهن من را درگیر کرده که ببینم این موضوع شدنی هست؟ البته یک شواهدی وجود دارد از جمله آن روایت که: در قیامت یک بنده به خدا اعتراض می‌کند که «خدایا! در دنیا هوای ما را نداشتی!» خدا می‌گوید فیلم زندگی‌اش را نشانش دهید. بعد یکی یکی نشان می‌دهد که اینجا اگر ما دستت را نگرفته بودیم ببین چطور می‌خوردی زمین… این تا حدودی یعنی خورده بودی زمین و ما دنیا را به عقب برگرداندیم و نگذاشتیم اینطور شود. این‌ها جور در نمی‌آید مگر اینکه آن «خودت را تنها ببین» درست باشد. اگر تو تنها باشی مشکلی نیست، یک Replace ساده است! هر چند که اگر تنها هم نباشی چیزی نیست! نهایتاً چند میلیارد Replace ساده می‌شود!!! یعنی ذهن همه انسان‌ها را خیلی ساده اینطور ویرایش کند که فلانی نمُرده بوده یا مثلاً فلان آیه جزء سوره صافات است… ما کار را سخت می‌پنداریم… هشدار: این موضوع خیلی نیاز به تحقیق دارد فعلاً هیچ نوع برداشتی از آن نداشته باشید!)

هر چه از دوست رسد نیکوست

اعتقادات خاص مذهبی من, روحیات من, لیلی من یک دیدگاه »

با یکی که خیری از زن ندیده بود، در مورد زیبایی‌های دنیا و دین صحبت می‌کردم. از روی حسادت گفت: ایشاالله خدا یه زن آپارتی (بی‌حیا) بهت بده، بعد ببینم حالت چطور خواهد بود!؟

گفتم: اگر زن آپارتی بده، آزمایشه و اگر نده (و زن مؤمنه بده) رحمته… عزیزم، ما روی خدا رو کم کردیم… 🙂

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها