دین برای خروج از سردرگمی

اعتقادات خاص مذهبی من, دین من، اسلام, نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها هیچ دیدگاه »

مطمئنم که با من موافقید که دانشجوها معمولاً در درس‌هایی نمره بالاتر می‌گیرند که استاد قبل از آزمون به طور مثال ۱۱۴ سؤال را داده باشد و از بین همان ۱۱۴ سؤال ،چند سؤال را به عنوان سؤالات آزمون پایان ترم انتخاب کند و امتحان بگیرد. درست است؟

درست است که برخی افراد، این شیوه آزمون را قبول ندارند، اما اگر استاد تمام مباحثی که درس داده را به صورت سؤال درآورد و هیچ بخشی را در سؤالات از قلم نیاندازد، دیگر جای بهانه برای این افراد وجود ندارد. هدف اصلی درس یادگیری بوده و با این شیوه دانشجو تمام مباحث را به خوبی یاد گرفته است. (البته برخی اساتید در بین سؤالات، چند سؤال را طوری طراحی می‌کنند که متوجه شوند که آیا دانشجو درس را فهمیده  یا اینکه همه آن ۱۱۴ سؤال را حفظ کرده و سر جلسه حاضر شده است!؟)

به هر حال، بحث اصلی من این است که آیا تا به حال فکر کرده‌اید که چرا دانشجو در این نوع آزمون‌ها نسبت به آزمون‌هایی که مشخص نیست چه نوع سؤالی با چه شیوه‌ای داده خواهد شد، نمره بیشتری می‌گیرد؟

یا چرا دانشجوها دنبال نمونه سؤال هستند؟

(بنده خودم در دانشگاه درس‌هایی که نمونه سؤال از استاد آن‌ها داشتم را بسیار بالاتر می‌گرفتم نسبت به درس‌هایی که مشخص نبود امتحان در چه سطحی، با چه نوع سؤالاتی خواهد بود)

مشخص است که دلیل این موضوع این است که با طرح کردن آن ۱۱۴ سؤال، ذهن دانشجو به خوبی چیدمان پیدا می‌کند. از طرفی، دانشجو از سردرگمی خارج می‌شود. او می‌داند چه بخش‌هایی مهم هستند، چه بخش‌هایی کم اهمیت‌اند، سؤال از یک بخش چگونه خواهد بود، تأکید استاد بر روی چه مفاهیم و تعاریفی است و خلاصه با برنامه‌ریزی درست، با خیالی آسوده و بدون اضطراب و ناراحتی در جلسه آماده می‌شود.

احساس می‌کنم استادِ این عالم، نمونه سؤالاتی را در قالب دین به دانشجویانش ارائه کرده است. سؤال و جواب‌هایی را در جزوه‌ای (به نام تورات، …، انجیل، … و قرآن) از طریق انتشاراتی (به نام آدم، …، ابراهیم، …، محمد، علی، فاطمه و …) به دست ما دانشجوها رسانده است.

حالا همه چیز مشخص است. چه سؤالاتی از اخلاق خواهد آمد، چه سؤالاتی از رفتار خواهد آمد، چه سؤالاتی از اعتقادات، چه سؤالاتی از احکام و خلاصه انسان‌ها از سردرگمی درآمده‌اند.
مشخص است که حداقلی‌هایی که خدا انتظار دارد چیستند.
تأکید او بر چه چیزهایی‌ست.
رعایت چه نکاتی باعث می‌شود که « ولا خوفٌ علیهم و لا هم یحزنون » در جلسه امتحان حاضر شویم. (نه اضطراب و ترسی دارند و نه ناراحت می‌شوند)

کسی هست که بگوید من نمی‌دانم رعایت چه نکاتی رضایت خودمان و خدامان را در پی دارد؟ مطمئناً خیر، و این عدم سردرگمی را مدیون یک چیز هستیم و آن دین است.

دین به زندگی برنامه می‌دهد، معیار می‌دهد…

فقط لحظه‌ای تصور کنید که نمی‌دانستید چه چیز خدای این عالم را راضی می‌کند، انتظارات او از ما چیست، چه چیز خشم او را بر می‌انگیزد، چه مسائلی را بیشتر دوست دارد و چه مسائلی را کمی ناپسند می‌داند (شاید دارم در مورد حلال و حرام و واجب و مستحب و مکروه صحبت می‌کنم)
می‌توان انتظار داشت که از یک انسان بی‌دین هر چیزی سر بزند. اما می‌توان با یک انسان دین‌دار طبق ضوابط دینش به راحتی معاشرت کرد…

آری، خدایی که به پیروانش دین را هدیه کند، مطمئناً پیروانی با نمرات بالا خواهد داشت. هم پیروان از او راضی‌اند و هم او از پیروان.

شاید برای کسب همین احساس رضایت و خروج از سردرگمی است که در طی حیات بشر، آدمی همیشه به دنبال دین بوده است.

ما گم شده‌ایم…!

اتفاقات روزانه, اعتقادات خاص مذهبی من, دین من، اسلام هیچ دیدگاه »

عید امسال (۸۹) امام رضا ما را به حضور طلبید و ما هم برای اخذ انرژی سالانه به پابوس رفتیم.

چند باری که در محیط حرم بودم، هر بار پسربچه‌هایی را می‌دیدم که با صدایی بلند گریه می‌کنند. آنقدر اشک می‌ریختند که لباسشان خیس شده بود.

خادم‌ها معمولاً متوجه می‌شدند جریان چیست و سراغش می‌آمدند، می‌پرسیدند: چه شده پسرم؟

با همان حالت گریه می‌گفتند: گم شدم… بابام رو گم کردم…

خادم‌ها دستش را می‌گرفتند، دلداری‌اش می‌دادند و قدم می‌زدند و هر کاری از دستشان بر می‌آمد انجام می‌دادند تا بالاخره پدرش که در همان نزدیکی بود پیدایش می‌کرد. چقدر آرام می‌شد وقتی پدرش را می‌دید.

هر بار که این صحنه‌ها را می‌دیدم، دلم می‌خواست شروع کنم بلند بلند گریه کردن و اشک ریختن! آنقدر اشک بریزم تا یکی، شاید امام، بیاید و بگوید: چه شده پسرم؟ بگویم: گم شده‌ام آقا! خودم را گم کرده‌ام و پدرم را که در این نزدیکی‌ست

احساس می‌کنم کسی باید باشد که دستمان بگیرد. شاید هنوز باور نکرده‌ایم که گم شده‌ایم، گریه‌هامان مصنوعی‌ست. گریه‌هامان از زاری‌های آن کودک هم کمتر است!

باید داد بزنیم، شیون کنیم: آقا! ما انسان‌ها همه‌مان گم شده‌ایم، خدامان را گم کرده‌ایم، خودمان را گم کرده‌ایم، دستمان بگیر، تو بهتر می‌دانی چطور باید برسیم به آن پدر که آرامشی‌ست در وصالش…
ما گم شده‌ایم آقا…

ایمانی بس ضعیف!

اعتقادات خاص مذهبی من, خاطرات یک دیدگاه »

در مورد آنچه در دوره آموزشی بر ما گذشت، به اندازه کافی در مطلب “نکاتی که باید درباره دوره آموزشی سربازی بدانید نوشته‌ام.

گفته‌ام که روزهای اول، به شخص بنده کمی سخت گذشت.
البته نه اینکه مثلاً بخواهم بی‌تابی و گلایه و گریه کنم، اما حتی با در نظر گرفتن همان مقدار، از نگاه خودم، من نباید آنطور حالتی را به خود می‌دیدم!

چیزی که بیش از همه به آن پی بردم، ایمان ضعیف خودم بود!

تصور نمی‌کردم به قول قرآن، حب دنیا آنقدر در من اثر گذاشته باشد، اما گذاشته بود!
برایم خنده‌دار بود که دلتنگ مادر، خواهر و خواهرزاده، برادر و حتی کامپیوترم شوم، اما شدم!
برایم  کسر شأن بود که با وجود خدایی به این بزرگی آن هم در کنار خودم، بخواهم هوس دنیا و مال دنیا و لذت دنیا کنم، اما کردم!
مدام یاد بزرگان دین می‌افتادم که برای آموختن نکته‌ای، سال‌ها دور از وطن، از مشهد به قم، از قم به نجف و از این مملکت به آن مملکت رفتند و هرگز چنین احساسی نداشتند چرا که انسان به یک چیز نیاز دارد و آن خداست که آن‌ها همیشه در کنار خود می‌دیدند، اما ما طاقت بیست روز دوری را نداشتیم! چه نتیجه‌ای می‌توان گرفت؟
یاد شهدا می‌افتادم که آنچنان عاشقانه کیلومترها آنطرف‌تر در شرایط سخت جبهه حاضر می‌شدند و چون خدا را داشتند، هرگز التماس دو روز مرخصی نکردند که بروند و خانواده‌شان را ببینند. ما کجا و آن‌ها کجا؟

به قول یکی، ما انسان‌ها، خدا را برای شادی‌هایمان می‌خواهیم!

نکات جالبی هم از این حالات و روحیات به دست آوردم. روزهای اول، انگار کسی به تو الهام می‌کند که این روزها شبیه به روزهای اول بعد از مرگ است. ورود به برزخ! محیطی که هرگز آن محیط را تجربه نکرده‌ای. محیطی که دستت به دنیا و هیچ یک از اعضای خانواده، دوستان و آشنایان نمی‌رسد. هیچ کس را نداری که با او هم کلام شوی! همه سرشان به کار خودشان است و وضعیتی شبیه به تو دارند و تو در این جمع بسیار احساس غربت می‌کنی. آرزو می‌کنی که ای کاش لحظاتی از این محیط خارج شوی و در جمع خانواده‌ات قرار بگیری. دقیقاً مثل انسانی در برزخ است و خداوند اینگونه توصیف می‌کند که: التماس می‌کنند که لحظه‌ای به دنیا برگردند اما هرگز اینطور نخواهد شد…

در این محیط یک دوست و هم صحبت داشتم: مهدی قریشی که همشهری و هم‌مسجدی به حساب می‌آمدیم. تنها آرامش‌بخشی که من و او داشتیم هم‌صحبت شدن با هم بود.
خنده‌دار است، اما وقتی با هم بودیم، یاد شب اول قبر می‌افتادم. احساس می‌کردم ائمه راست گفته‌اند که بهتر است شب اول قبر (مثل روزهای اول پادگان)، یکی بالای سر مرده بماند و تا صبح قرآن بخواند.
خدا را شکر کردم که در شب اول قبر بابای خدابیامرزم تا صبح تنهایش نگذاشتم، چون مطمئناً محیطی که او تجربه می‌کرد، بارها سخت‌تر و غریب‌تر از محیط پادگانی است که من تجربه کرده‌ام.

خلاصه، باید تجدید نظری در ایمانمان کنیم… ایمانی لازم است که خدا را در غم‌ها و شادی‌ها ببیند و با دیدن او آرامش بگیرد. ایمانی که انسان را از قید مکان و زمان به در کند. ایمانی که هر چه را که رسد از طرف دوست بیند و نیکو.

اللهم أفرغ علینا صبراً و ثَبِّت أقدامَنا

آیا خداوند انسان‌ها را عذاب خواهد کرد؟

اتفاقات روزانه, اعتقادات خاص مذهبی من, دین من، اسلام, نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها ۱۳ دیدگاه »

بخش اول:

اواخر ترم است و دوباره زمان رد کردن نمره دانشجوها فرا رسیده! هیچ چیز برایم رنج آورتر از این موضوع نیست! ترسم از این است که نکند به یک دانشجو نمره‌ای بدهم که تأثیری مادام العمر در روحیه او داشته باشد، همانطور که خودم هنوز از برخی معلمان خودم که به ناحق نمره‌ام را کمتر از دیگری داده‌اند ناراضی هستم!

از این‌ها گذشته، نمی‌دانم با افرادی که درس نخوانده‌اند و نمره‌ای کمتر از ۱۰ می‌گیرند چه کار کنم؟! اگر نمره ۱۰ بدهم دانشجوهای ترم‌های بعد از هم سؤال می‌کنند و احتمالاً خواهند شنید که: “فلانی هیچ کس را نمی‌اندازد، نگران نباشید!” و طبیعی است که دانشجوها درس نخواهند خواند.
اگر نمره ۹ بدهم، مدام به این فکر می‌کنم که چه زجری خواهد کشید اگر بخواهد دوباره سر این کلاس بنشیند! اصلاً شاید مشکلی داشته و نتوانسته درس بخواند یا شاید بقیه درس‌هایش خوب است و فقط با همین درس مشکل دارد و ده‌ها فکر دیگر در ذهنم عبور می‌کند و این می‌شود که دستم برای نوشتن نمره زیر ۱۰ حرکت نمی‌کند! همین دیروز باید چهار نفر را می‌انداختم، اما چه کار می‌شود کرد وقتی یکیشان می‌گوید: استاد! ما کامپیوتر نداریم. یکی می‌گوید: ما مجبوریم مدام کار کنیم که خرج زندگی و دانشگاه را در بیاوریم و وقت درس خواندن نداشتیم و خلاصه هر کدام دلیلی می‌آورند که اگر هم دروغ باشد، انسان به خودش اجازه نمی‌دهد آن‌ها را نادیده بگیرد. آن چهار نفر را ۱۰ دادم.

بخش دوم:
طبق گفته صریح خداوند، روح انسان برگرفته از روح خداوند است: وَ نَفَختُ فیه مِن روحی (و در انسان از روح خودم دمیدم)
یعنی انسان می‌تواند با بررسی صفات مثبت خود تا حدودی صفات خداوند را درک کند. یعنی اگر شما صفت رحم دارید، خداوند رحیم است (یعنی نهایت رحم). اگر شما صفت زیبایی دارید، خداوند جمیل است (نهایت زیبایی) و …

بخش سوم:

اگر دعای زیبای کمیل را خوانده باشید، می‌دانید که در جای جای این دعا، جملات زیادی داریم که به نوعی عذاب کردن بندگان توسط خدا را بعید می‌داند:

فکیف یبقی فی العذاب و هو یرجو ما سلف من حلمک؟ (خداوندا! چطور ممکن است بنده‌ات در عذاب باقی بماند، در حالی که او به سابقه حلم نامنتهای تو چشم دارد؟)
ام کیف تؤمله النار و هو یأمل فضلک و رحمتک؟ (چطور ممکن است آتش او را بسوزاند در حالی که او امید به فضل و رحمت تو دارد؟)
أم کیف یشتمل علیه زفیرها و أنت تعلم ضعفه؟ (چطور ممکن است شعله‌های آتش او را در بر گیرد در حالی که تو از ضعف و ناتوانی او آگاهی؟)
و از همه زیباتر، این جمله:
ام کیف تزجره زبانیتها و هو ینادیک یا ربّه؟ (چطور ممکن است زبانه‌های آتش او را عذاب دهد در حالی تو صدای «یا رب، یا رب» او را می‌شنوی؟)
هیهات! ما ذلک الظن بک و لاالمعروف من فضلک! (هیهات! چنین ظنی بر تو بردن روا نیست و از فضل تو، اینچنین تعریف نکرده‌اند…)

هر چند بعد از این جملات، داریم:

فبالیقین، أقطع لولا ما حکمت به من تعذیب جاحدیک و قضیت به من اخلاد معاندیک، لجعلت النار کلها برداً و سلاماً… (یقین دارم که اگر تو بر منکران خداییت حکم به آتش قهر خود نکرده و فرمان همیشگى عذاب دوزخ را به معاندان نداده بودى، تمام آتش دوزخ را سرد و سالم مى‏کردی و هیچکس را در آتش جاى و منزل نمى‏دادى و لیکن تو اى خدا که نامهاى مبارکت مقدس است، قسم یاد کرده‏اى که دوزخ را از جمیع کافران جن و انس پر گردانى…)

اما باز هم تأثیر جملات اول از بین نمی‌رود. یعنی مگر می‌شود خداوند صدای «یا رب» بنده‌ای را در میان آتش بشنود، اما او را اجابت نکند؟ مگر می‌شود خداوند بداند بنده‌ای به او امید دارد و بی‌تفاوت باشد؟ هر چند خداوند قسم خورده باشد که بندگان بد را تعذیب کند! هر چند خداوند قسم خورده باشد که جهنم را از کافران پر کند…

به نظرم هیچ کدام از این‌ها قانع کننده نیست! این را از مقایسه صفت «رحم» در خودم به عنوان یک انسان و در خدا می‌گویم. من که بنده‌ی خدا هستم و اندکی صفت «رحم» در من وجود دارد، نمی‌توانم به دانشجویی که نسبت به من امید دارد، بی‌تفاوت باشم، حالا او که دیگر خدای رحم است.

بخش چهارم: با این اوصاف، آیا خداوند بندگان را عذاب خواهد کرد؟

شکی نیست که صفت رحم در تمام انسان‌ها وجود دارد. یعنی مثلاً هیچ استادی دلش نمی‌آید به دانشجو نمره کمی بدهد اما چه چیز باعث می‌شود که علی رغم خواسته‌اش، این کار را کند؟

تنها دلیلی که می‌توان برای کمتر نمره دادن به یک دانشجو و بیشتر دادن به دانشجوی دیگر دانست، این است که: یک استاد به دانشجویان برتر خود نگاه می‌کند که بسیار زحمت کشیده‌اند، ناخوابی کشیده‌اند، رنج برده‌اند…
و این موضوع است که استاد را آرام می‌کند و اجازه می‌دهد که دانشجوی تنبل‌تر را عذاب کند، چرا که نمره بالا به هر دو دادن، یک ظلم است در حق دانشجوی برتر!

اگر با خدا مقایسه کنیم، عذاب نکردن بنده بد، ظلمی است به بنده‌ی خوب و “ظلم” در خداوند راه ندارد.

و جالب است که این جمله، که یک آیه است و در دعای کمیل آمده است، جوابی قطعی به تمام این پرسش‌هاست: أفمن کان مؤمن کمن کان فاسقاً لایستوون. (آیه ۱۸ سوره سجده)
آیا کسی که مؤمن بوده است مانند کسی است که فاسق بوده است؟ هرگز مساوی نیستند!

بخش آخر:

پس، در این شکی نیست که خداوند بندگان بد را عذاب خواهد کرد، اما عذاب خداوند چطور خواهد بود؟

در حقیقت سؤال اینجاست که چطور می‌توان بین صفت «رحیم بودن» و «ظالم نبودن» خداوند تجمیع قائل شد؟ یعنی اگر خداوند بخواهد عذاب نکند که ظلم کرده است و اگر بخواهد عذاب کند، که صفت رحمان بودن او چه کارایی‌ای خواهد داشت؟

این را نیز می‌توان در مقایسه بین استاد و خدا برداشت کرد: یک استاد شاید هیچ دانشجویی را نیندازد، اما همین که نمره یکی پایین‌تر از دیگری است، برای دانشجویی که نمره پایینی گرفته است، یک عذاب به حساب می‌آید به خصوص وقتی دانشجوی تنبل‌تر بداند که با کمی تلاش می‌توانسته نمره خوبی بگیرد، برایش یک عذاب دردناک خواهد بود، چرا که به جایگاه خود نرسیده است.
عذاب کردن خداوند نیز «پایین‌تر قرار دادن بنده بد نسبت به بنده خوب است» یعنی او در حقیقت آنچه حق بنده است به بنده می‌دهد، اما از نگاه بنده، همین که پایین‌تر از بنده دیگری قرار گیرد، عذاب است. به خصوص زمانی که خداوند به بنده نشان دهد که می‌توانسته با کمی تقوا به چه جایگاهی برسد.

پس نوع عذاب هم مشخص شد، اما هنوز مشکل «رحیم» بودن رفع نشده است. خداوند چطور به بندگانش رحم خواهد کرد؟
جواب: خداوند در عین حال که حق بنده را می‌دهد، آنقدر تفضل خواهد کرد که بنده‌ی بد، هرگز اعتراض نخواهد کرد.

مثال: کسانی که حقشان بود که نمره پایین‌تر از ده بگیرند را بالاتر از ده دادم، اما پایین‌تر از نمرات خوب دانشجوهای خوب.

در این حالت، درست است که دانشجوی بد با دیدن نمره خوب دانشجوی خوب، غمگین می‌شود، اما وقتی به عمل خود و نمره بالایی که نسبت به آن عمل کم گرفته، نگاه می‌کند، به خود اجازه اعتراض نمی‌دهد (یعنی هم عذاب را درک می‌کند و هم رحمت خداوند را). [اگر بخواهد اعتراض کند، ممکن است استاد بگوید: اگر اعتراض کنی، هر چه حق تو بوده به تو خواهم داد، یعنی جایگاهی بدتر از جایگاه فعلی.]

و این بسیار عادلانه و تفضل‌گونه است.

نتیجه کلی:
– آیا خداوند بندگان را عذاب خواهد کرد؟ جواب: بله.
– چرا؟ جواب: چون اگر عذاب نکند، به بندگان خوب، ظلم کرده است و خداوند، ظالم نیست.
– عذاب خداوند چگونه خواهد بود؟ جواب: ۱- پایین‌تر قرار گرفتن بنده‌ی بد نسبت به بنده‌ی خوب ۲- نشان دادن جایگاهی که می‌توانسته است به آن دست یابد.
– اگر خداوند عذاب می‌کند، پس رحمت او چه می‌شود؟ جواب: خداوند در عین حال که عذاب می‌کند، رحمت و بخشش او شامل حال تمام بندگان می‌شود به نحوی که هیچ بنده‌ای نمی‌تواند منکر این رحمت شود.

اخطار: این‌ها برداشت‌های شخصی من بود و طبیعتاً نیاز به بررسی‌های فلسفی و علمی دارد. پس چشم بسته قبول نکنید. اما به نظر می‌رسد با توجه به آنچه که در دعای کمیل داریم، برداشت‌های اشتباهی نباشد.

موفق باشید؛
حمید

دگرسازی یا خودسازی؟

اعتقادات خاص مذهبی من, دین من، اسلام, نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها هیچ دیدگاه »

معتقدم یکی از خطرناک‌ترین موضوعاتی که یک جمع مذهبی را تهدید می‌کند، این است که «شور دگرسازی» در آن جمع بیفتد و حال آنکه آن‌ها هنوز تصمیم به «خودسازی» هم نگرفته باشند!

نمی‌دانم، به احتمال زیاد، این از مسائل غربزی انسان است، اما شاید هم به خاطر بدفهمی از تعلیمات دینی باشد که بسیاری از کسانی که همان روزهای اول حضورشان در یک جمع مذهبی است، دوست دارند دیگران را در اصطلاح هدایت و ارشاد کنند!

به همین خاطر است که مردم در همه ادیان و مذاهب، دل خوشی از کسانی که آن‌ها را موعظه می‌کنند، ندارند. یک مسیحی از کشیش بیزار است، یک یهودی از رابی و یک مسلمان معمولاً اگر پایش بیفتد، از روحانی‌ای که موعظه‌اش می‌کند، دل خوشی نخواهد داشت. (قبلاً در این مطلب در مورد کشیش و آخوند صحبت کرده‌ام)

ما در تعالیم صحیح دینمان، ابتدا به «خودسازی» و بعد به «دگرسازی» دعوت شده‌ایم. به این آیه دقت کنید:

(أتأمرون النّاس بالبرّ وتنسون انفسکم و انتم تتلون الکتاب افلا تعقلون.) سوره (بقره), آیه ۴۴٫

آیا مردم را به نیکی فرمان می‌دهید در حالی که خود را فراموش می‌کنید و حال آنکه که شما کتاب [خدا] را می خوانید؟ آیا [هیچ] نمی‌اندیشید؟

 

جالب است که انگار روی صحبت خداوند با افرادی است که در یک جمع و جو مذهبی قرار گرفته‌اند و شور دگرسازی آن‌ها را حسابی گرفته! (کسانی که کتاب خدا را می‌خوانند) [یک مطلب بسیار خوب درباره خودسازی]

معتقدم «آیت الله بهجت» (که خداوند ایشان را قرین رحمت کند و شفیع ما قرار دهد) یک الگو برای مردم عصر حاضر بوده و هستند.

ایشان هرگز تصور نکردند که در اعلا علیین هستند و باید هر طور هست، دیگران را از دوزخ نجات دهند! پس باید تا می‌توانند سخنرانی کنند، هر که را دیدند موعظه کنند و خوشحال شوند از اینکه مردم از ایشان فیلم می‌گیرند و دست به دست می‌چرخد و …

در ادامه، باید طبق آیه بالا اندیشید که چرا خودسازی برتر از دگرسازی است؟

پاسخ آن را باز هم می‌توان در رفتار آیت الله بهجت دریافت. هیچ کس شکی ندارد که ایشان در عصر حاضر در صدر لیست مقربان درگاه خدا بودند و در عین حال، همانطور که در این تاپیک گفتم، شما به تعداد انگشتان دست هم از آن‌ها سخنرانی ضبط شده و موعظه پیدا نخواهید کرد! اما چیزی که واضح است، این است که ایشان بیش از همه سخنرانان ماهر بر جامعه اسلامی تأثیر گذاشته‌اند!
دقت کنید که چه گفتم:
خودسازی ایشان تأثیری بسیار بیشتر نسبت به تلاش مرشدان دیگر برای دگرسازی داشت.

چند روز پیش مادر ما می‌گفت: من فقط یک بار تا به حال در نماز گریه کرده‌ام و آن هم زمانی که یکی از نمازهای آیت الله بهجت را دیدم و با خودم گفتم: او که مقرب‌ترین انسان است، از ترس خدا چنین گریه می‌کند، پس وای به حال ما! آن روز تأثیر یک نماز ایشان چنین بوده است.

متأسفانه مشکل اساسی ما در مجامع مذهبی (که مجبورم برای جلوگیری از سوء برداشت، بگویم که خودم سال‌ها یکی از سردمداران آن‌ها بوده و هستم) این است که ما نمی‌توانیم خودمان را در برابر «شهوت دگرسازی» حفظ کنیم! بله، این هم نوعی شهوت است. هنوز در شک رکعت سوم و چهارم نمازمان مانده‌ایم و قصد داریم کشوری را بسازیم! خودمان هنوز نشناخته‌ایم که خدا کیست و پرستش چیست و دیگران را به پرستش خدایمان دعوت می‌کنیم! جالب است که خیلی از جوانان مذهبی را دیده‌ام که «تأمرون الناس بالبر» می‌کنند و نه تنها «تنسون أنفسکم» بلکه همان کتابی را هم که خدا گفته است نمی‌خوانند!! (چه ارشادی شود این ارشاد!)

از نظر روانشناسی، این ثابت شده است که هیچ چیز به اندازه «کمک به دیگران» برای انسان لذت بخش نیست. یعنی انسان اگر یک ریال به یک فقیر بدهد، به اندازه چند ریال که بخواهد پول قرص اعصاب بدهد تا آرام شود، احساس آرامش و لذت می‌کند. پس کمک به دیگران، سودش در جیب خود انسان می‌رود و بسیاری از ما برای همین احساس لذت است که به دیگران کمک می‌کنیم.
حالا این صدقه را «هدایت» در نظر بگیرید. کسی که دیگری را هدایت می‌کند، خودش بیش از دیگری لذت می‌برد! و این احساس لذت است که گاهی اوقات به انسان‌ها میل «دگرسازی» می‌دهد. اما باید دقت کرد که خداوند این نیت را یک نیت انحرافی قرار داده است تا میزان علاقه بنده به خودش را بسنجد. یعنی این بی‌ارزش خواهد بود که ما برای اینکه خودمان لذت ببریم بخواهیم دیگران را بسازیم و طبیعی است که جواب هم نمی‌دهد!
نتیجه بحث: کسی در هدایت کردن دیگران موفق است که برای خدا هدایت کند و کسی که بخواهد برای خدا هدایت کند، ابتدا بر شهوت دگرسازی غلبه می‌کند و خودش را می‌سازد، چون خدایش اینطور خواسته است.
سؤال: مردم کی ساخته می‌شوند؟

جواب: اگر هر کس خودش را بسازد، “مردمِ ناساخنه” نخواهیم داشت.
(داستان مرتبط: چطور دنیا را بسازیم؟)

نکته پایانی: امیدوارم افراد تندرو، بی‌جنبه بازی در نیاورند و از این بحث‌ها سوء استفاده نکنند! توجه کنید که:
(هر چند معتقدم هر کسی نباید «امر به معروف و نهی از منکر» کند، اما) بحثی که در این مطلب داشتم دلیل نمی‌شود که ما هر کس را دیدیم که «امر به معروف و نهی از منکر» می‌کند، بگوییم: برو اول خودت را درست کن!

همان خدا گفته است که باید گروهی در جامعه باشند که وظیفه امر به معروف و نهی از منکر را به عهده بگیرند:

«ولتکن منکم امه یدعون الی الخیر و تأمرون بالمعروف و ینهون عن ‌المنکر و اولئک هم‌المفلحون» آل عمران/۱۰۴

باید از میان شما گروهی باشند که دعوت به خیر و امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند و اینان رستگارانند.

(هر کس در حدی که خودش را ساخته، دست دیگری را می‌گیرد)

یک واعظ خوش‌تیپ، خوش‌صدا و خلاصه، دلچسب

اعتقادات خاص مذهبی من ۲ دیدگاه »

این از ویژگی‌های انسان است که از کسی که او را موعظه و نصیحت می‌کند، بیزار است!
حتی اگر دوست داشتنی‌ترین دوست شما، از در نصیحت در آید، شما اگر هم به او چیزی نگویید، در ذهن خواهید گفت: یکی می‌خواهد تو را نصیحت کند! آنوقت آمده‌ای من را نصیحت کنی؟
اگر این نصیحت به دفعه دوم و سوم برسد، شما ترجیح می‌دهید چنین دوستی نداشته باشید!!
همینطور، نفرتی که انسان‌ها از پلیس راهنمایی و رانندگی دارند طبیعی است و مثال‌هایی دیگر.
حالا تصور کنید که این واعظ، یک روحانی و طلبه‌ی مسلمان یا حتی یک کشیش برای یک مسیحی باشد. (قبلاً در این مطلب نگاه مسیحی‌ها به کشیش‌ها را تشریح کرده بودم)

حالا این مهم نیست، بدتر از این زمانی است که این واعظ، واعظی باشد که صدای خوبی نداشته باشد یا مثلاً خوش‌چهره نباشد و کلاً دلچسب نباشد، در اینصورت اگر این واعظ جوک هم تعریف کند احتمالاً کسی توجه نمی‌کند! (این که می‌گویم احتمالاً به خاطر این است که این حرف‌ها مطلق نیست و به این معنی نیست که شخصی که مثلاً صدای خوبی ندارد، نمی‌تواند واعظ خوبی باشد، خیر!)

امروز یک انیمشن از سری انیمیشن‌های داداش سیا در تلویزیون دیدم که نظرم را جلب کرد.
می‌دانید که در تلویزیون ایران خیلی کم از «اعتقاد و ایمان» صحبت می‌شود! سران تلویزیون می‌ترسند خیلی واضح از اثرات «ایمان» صحبت کنند. شاید دلیلش این باشد که فکر می‌کنند اگر چنین شود، خیلی از مخاطبان از دست می‌روند! یعنی تصور می‌شود که خیلی‌ها مخالف این موضوع‌اند!
این تصورات مثل تصور یک شهرستانی است که به تهران می‌رود. تصور او این است که با انسان‌هایی بسیار با کلاس رو به رو خواهد شد که خیلی چیزها می‌دانند که او نمی‌داند! اما کمی که دقت می‌کند، متوجه می‌شود، نه، آن‌ها هم انسان‌هایی شبیه به خودش هستند (و چه بسا در سطحی پایین‌تر).

برخی از مدیران مذهبی ما هم به خاطر ماهیت مسائل منفی (که این مسائل، همیشه بیشتر از آنچه هست می‌نمایند) تصور می‌کنند اکثر مردم از صحبت درباره‌ی دین دل خوشی ندارند، اما اگر کمی دقت کنند، متوجه خواهند شد که حقیقتاً اینطور نیست.
شاید به همین خاطر است که فیلمی مثل «کلید اسرار» (که یک کشور لائیک، ترکیه، آن را ساخته است) این همه مورد توجه مردم واقع شده است، چون تنها برنامه‌ای است که از این تلویزیون کشور شیعی پخش می‌شود و مستقیماً از تأثیرات مثبت ایمان و تأثیرات منفی بی‌دینی می‌گوید.

برگردیم سر بحث اصلی‌مان. تأثیر منفی موعظه و نصیحت را می‌توان با مسائلی خنثی کرد. اما یافتن یک واعظ که هم خوش‌تیپ باشد، هم خوش صدا، هم روان‌شناس، هم خوش‌صحبت و … خدایی‌اش کار ساده‌ای نیست!
اما کاری که این انیمیشن کرده بود، ساختن چنین واعظی بود! آن هم به کمک هنر ۳D.

یک آقای خوش تیپ، با صدایی که صدای بهترین دوبله‌کننده سیماست، با ریشی بسیار مرتب و دوست‌داشتنی. قد و قامتش هم روی فرم بود(!) و می‌توانست با دوربین‌های اطرافش کنار بیاید و صدای یک واعظ روان‌شناس از دهان او به عنوان یک انسان کامل‌الظاهر بیرون می‌آمد.
کار جالبی به نظر می‌رسد. از این به بعد، انسان‌هایی که دلچسب‌تر و محبوب‌تر از بقیه هستند شما را موعظه خواهند کرد.

این یک ایده است که می‌گوید: «باید آراست تا جذب کرد» و صد البته مخالفانی نیز دارد:

شخصاً با دیدن این موارد، در عین حال که طبق آیه‌ی «خذوا زینتکم عند کل مسجد» با آراستن مخالف نیستم، اما یاد چند سال پیش می‌افتم که واحد فرهنگی مسجد محله را به عهده داشتم.
مسجد را چنان نورانی کرده بودم که هر کس وارد می‌شد، فکر می‌کرد وارد بهشت شده است! انواع و اقسام لامپ و مهتابی رنگی و رؤیایی و …
حاج آقای مسجد (حاج آقا خدام) که خدا برای مردم شهر نگهش دارد، به محض ورود به مسجد، کلیدهای دو سه سری از لامپ‌ها را می‌زد و خاموششان می‌کرد! آن زمان که نوجوان‌تر بودیم، همیشه ایراد می‌گرفتیم که:
حاج آقا! مگر نمی‌گویید جوان‌ها را جذب کنید؟ خوب باید مسجد را نورانی و زیبا کنیم که جوان وارد مسجد که می‌شود دلش بخواهد همیشه بیاید!
جوابی می‌داد که حالا بعد از چند سال، وقتی جوان‌هایی که با آن لامپ‌ها جذب کردیم را بررسی می‌کنم، می‌فهمم راست می‌گفت!
می‌گفت: جوانی که با یک لامپ جذب بشود، اگر برق‌ها رفت، جوان هم می‌رود!

به کجا چنین شتابان؟ (توضیحی درباره‌ی مستند Religulous)

اعتقادات خاص مذهبی من, فیلم‌هایی که می‌بینم ۶ دیدگاه »

قصد نداشتم درباره‌ی این مستند مضحک چیزی بنویسم و گفتم مثل خیلی از فیلم‌ها و برنامه‌های دیگر غرب باید از کنارش رد شد. اما از آنجا که این مستند می‌تواند بخش وسیعی از عقاید مردم غرب را تشکیل دهد، بد نیست چند جمله درباره‌اش گفته شود.

از آن مهم‌تر، یک خبر با عنوان «سفارش چوبه دار برای عامل جنایت مستانه» بیشتر مصرم کرد که بنویسم.

حکم مرگ پسری که به دنبال درگیری مستانه در باغ ، آدم کشت به تائید دیوان عالی کشور رسید.

مستند Religulous ، مستندی است از Larry Charles، یک نویسنده و کارگردان یهودی. در این فیلم، «بیل ماهر» که یک کمدین است بین افراد مختلف سرتاسر دنیا با ادیان مختلف، می‌رود و سؤالاتی از پیروان آن ادیان می‌پرسد و در حالی که هیچ یک جواب منطقی‌ای به سؤالات نمی‌دهند، نتیجه می‌گیرد که «دین» و «اعتقاد مذهبی» در این دنیا یک موضوع خنده‌دار و حتی مزاحم است که موجبات درگیری‌ها و کشت و کشتارها را فراهم می‌کند.

ساخت فیلم طوری است که هر آدم عاقلی متوجه می‌شود که این فیلم به هیچ وجه ارزش نگاه کردن را هم ندارد چه برسد به اینکه بخواهی در موردش صحبت کنی!
Bill Maher, November 2007بیل ماهر (عکس روبرو) یک کمدین نه چندان دلچسب است که مانند کسی که یک جوک بی‌مزه تعریف می‌کند و برای اینکه دیگران را به خنده بیاورد، اولین کسی که می‌خندد خودش است، بعد از هر سؤال و جواب، خنده‌های بسیار زورکی تحویل می‌دهد که ثابت کند که حرف این شخص خنده‌دار است!
دلیل دوم برای حرفم این است که: هدف اصلی فیلم، مسخره کردن اعتقاد است نه صحبت منطقی و به جواب رسیدن نهایی. اکثر کسانی که در این فیلم مورد سؤال قرار می‌گیرند، افرادی عصبی و کسانی هستند که هیچ اطلاعی از اعتقادشان ندارند و طبیعتاً سؤالاتی که افراد سطح اول هر مکتب هم گاهی اوقات از پاسخ دادن به آن‌ها عاجزند برای آن‌ها غیر قابل پاسخگویی است.
مثلاً فرض کنید این سؤال را از شما می‌پرسند: آیا شما معتقدید خداوند به پیامبر شما وحی نازل می‌کرد و پیامبر به مردم ابلاغ می‌کرد؟ طبیعتاً شما می‌گویید: بله.
بعد، از شما می‌پرسند: اگر خداوند می‌خواست مردم را هدایت کند، چه لزومی داشت درگوشی با پیامبر صحبت کند؟ خوب آنچه می‌خواست به پیامبر بگوید، به تک تک مردم می‌گفت دیگر!!؟

این سؤال یکی از سخت‌ترین شبهه‌ها به حساب می‌آید و طبیعتاً یک پیرو ساده هر دینی نمی‌تواند به آن پاسخ دهد و به فکر فرو می‌رود. همین که به فکر فرو رود، فیلم روی او زوم می‌کند و به مخاطب القا می‌کند که: واقعاً چه لزومی داشت؟ پس این‌ها دروغ است.

در حالی که اگر این سؤال از عالمان هر دین سؤال شود، شاید با یک مثال ساده همه چیز را روشن کنند.
من نه عالمم و نه کاره‌ای، اما با همین عقل عاجزم می‌توانم موضوع را کمی توضیح دهم:
اگر بخواهیم این شبهه را قبول کنیم و بگوییم که خدا باید چنین کاری می‌کرد یا اینکه پیامبری منصوب نمی‌کرد، همه چیز در عالم به هم می‌ریزد! مثل این است که بگوییم: خدا که می‌داند چه کسی چه کار می‌کند و جایگاهش کجاست، اصلاً چرا انسان‌ها را خلق کرد؟ یک مثال هم از استاد عابدی می‌زنم:
یک استاد، قبل از یک آزمون به راحتی می‌تواند تشخیص دهد که چه دانشجویی نمره‌اش در چه حد است و حتی چه نمره‌ای می‌گیرد، این دلیل نمی‌شود که آزمون برگزار نشود!!
پس، بسیاری از اینگونه موارد تنها برای آزمون است…
به هر حال، این مستند به هیچ وجه، مستند نیست! اگر قرار است اعتقاد دین یهود درباره‌ی این سؤال دانسته شود، نباید از یک یهودی کنار خیابان این سؤال پرسیده شود!

البته ناگفته نماند که در مورد یهودیت، این سؤالات از سران آن‌ها پرسیده می‌شود و طبیعتاً آن‌ها جواب خاصی ندارند، اما در مورد مسیحیت و مسلمانان، سؤالات از پیروان کوچه و بازار پرسیده می‌شود.

در مورد مسلمانان، الحمد لله، در این مستند از شیعه خبری نیست! شکی نیست که شیعیان بیش از هر پیروان ادیان دیگری به خاطر ماهیت تشیع که بر اساس تحقیق و مباحثه است، آماده پاسخگویی به سخت‌ترین شبهات هستند. اما اهل تسنن در بسیاری موارد مباحثه را حرام می‌دانند.

پس بیش از این درباره‌ی موضوع فیلم صحبت نکنیم بهتر است. البته این فیلم را به همه پیشنهاد می‌کنم. بد نیست با برخی ادیان که از دور مشخص است که یک انسان ناشی آن‌ها را ابداع کرده است آشنا شوید. با فرقه‌های یهودیت و اعتقادات خنده‌دار برخی از آن‌ها! باور نمی‌کنید اگر بگویم در روز شنبه که آن‌ها معتقدند خدا در این روز استراحت کرد و آن را روز «استراحت» می‌دانند، طبق عقاید آن‌ها، پیروان، باید از انجام ۳۹ کار بر حزر باشند و حق ندارند حتی مثلاً یک دکمه را فشار دهند!!!!!! و به خاطر همین عالمان آن‌ها دستگاه‌هایی را می‌سازند و به پیروان می‌فروشند که بسیاری از کارها را با جریان هوا (جریان هوا از نگاه آن‌ها، خوب است، آتش و الکتریسیته بد است) انجام می‌دهد!!

اما چیزی که من را واقعاً متعجب کرد، این تصویر در فیلم بود:

http://aftab.cc/img/news/yag.jpg

در این فیلم،‌ در کمال تعجب، یکی از سؤالاتی که مطرح می‌شد،‌ این بود که چرا «همجنس‌بازی» یک گناه در دین شما به حساب می‌آید؟ مگر همجنس‌بازها را هم خدا نیافریده؟ مگر همجنس‌باز، انسان نیست؟!!!
داشتم شاخ در آوردم! مگر کسی هم شک دارد که همجنس‌بازی گناه است؟ اما وقتی این آمار را نشان داد، شکّم برطرف شد! (یادتان باشد بعداً یک جوک درباره‌ی «شکم برطرف شد» بگویم!)
همجنس‌باز در انگلیسی می‌شود همان کلمه‌ای که در بالای ستون وسط در تصویر بالا می‌بینید. چون این کلمه فیلتر شده است، من نمی‌توانم اینجا درج کنم، اما تلفظش می‌شود گِی

باور نکردنی است که خیلی سریع، ۳ درصد از مردم آمریکا گِی شده‌اند!!!!! حتی بیشتر از یهودی‌ها!
می‌توانید تصور کنید دو همجنس‌باز که طبیعتاً مرد هستند، با هم چه کار می‌کنند؟ نعوذ بالله… ادامه نمی‌دهم.

اما سؤال اینجاست که چه شد که این گروه اینقدر جا باز کرد بین غرب که حالا (فعلاً) از هر صد نفر سه نفر همجنس‌باز شده‌اند! و تازه رسانه‌ها هم کم‌کم متقاعد شده‌اند که بالاخره همجنس‌باز هم بنده خداست!!
تنها دلیلی که فکر می‌کنم می‌شود بیان کرد، در قالب شعری از ایرج میرزا است که خواهش می‌کنم با خبری که در ابتدای مطلب به آن اشاره کردم، کنار هم بگذارید:
ابلیس شبی رفت به بالین جوانی
آراسته با شکل مهیبی سر و بر را
گفتا که منم مرگ و اگر خواهی زنهار
باید بگزینی تو یکی زین سه خطر را
یا آن پدر پیر خودت را بکشی زار
یا بشکنی از خواهر خود سینه و سر را
یا خود ز می ناب کشی یک دو سه ساغر

تا آن که بپوشم ز هلاک تو نظر را
لرزید از این بیم جوان بر خود و جا داشت
کز مرگ فتد لرزه به تن ، ضیغم نر را
گفتا پدر و خواهر من هر دو عزیزند
هرگز نکنم ترک ادب این دو نفر را
لکن چو به می ، دفع شر از خویش توان کرد
می ، نوشم و با وی بکنم چاره شر را
جامی دو بنوشید و چو شد خیره ز مستی
هم خواهر خود را زد و هم کشت پدر را

ای کاش شود خشک بن تاک و خداوند
زین مایه شر حفظ کند نوع بشر را

مطمئناً متوجه جریان شدید که از این قرار بوده است: شبی شیطان خود را در شمایلی وحشتناک به بالین جوانی می‌رساند و می‌گوید که من فرشته مرگ هستم. اگر می‌خواهی هلاک نشوی، باید یکی از این سه کار را انجام دهی: پدرت را با ذلت بکُشی یا سر و سینه خواهرت را بشکنی و یا شراب بنوشی.
جوان می‌گوید: پدر و خواهر برای من عزیزند و بی‌ادبی روا نمی‌دارم. اما حالا که می‌شود با نوشیدن جامی شراب، دفع شر کرد، شراب می‌نوشم!
دو جام شراب نوشید و چون مست گشت و عقلش از دست برفت، هم خواهر را زد و هم پدر را کشت!

شکی نیست که جریان دنیای غرب همین جریان است. در دنیایی که میگساری همچون نماز ما امری چندگانه در روز باشد، طبیعی است که هر دم از این باغ، دسته‌گلی برسد!
این روند را در سینمای غرب به خوبی می‌توان پیگیری کرد. یک زمان، که هنوز غیرت و فرهنگ انسانی نابود نشده بود، خفن‌ترین فیلم‌های غرب تنها اشاره‌ای به صحنه‌های غیراخلاقی می‌کرد و رد می‌شد (مثل حالت فعلی سینمای ما که مثلاً در صحنه رویارویی زلیخا و یوسف، فقط ذهن مخاطب را برد به این سمت که زلیخا در این محفل شیطانی خود را آماده کرده بود) و کم‌کم پرده‌دری‌های سینمای غرب بیشتر و بیشتر شد و حالا دیگر هیچ ابایی ندارد که هر صحنه‌ای را به راحتی نمایش دهد و چه بسا اگر اعتراض کنید، ایراد می‌گیرند که مگر شما احساسات ندارید؟ چرا می‌خواهید احساسات خود را پنهان کنید؟!!!
اگر مراسم اسکار را طی هشتاد سال گذشته با هم مقایسه کنید، خیلی راحت این موضوع دستگیرتان می‌شود! یک بازیگر زن هالیوود در هشتاد سال گذشته چطور روی سن می‌آمد و حالا بعد از هشتاد سال چطور می‌آید؟

کمی که بررسی می‌کنی، می‌گویی: دنیای غرب و تفکر آن‌ها به کجا چنین شتابان می‌رود؟
آیا روزی همچون قبیله‌های جنگل آمازون خواهیم شد که هنوز نمی‌دانند لباس چیست و چه کاربردی دارد؟ (مستند Amazon را ببینید)

تا زمانی که هدایتگر این دنیا افراد مست لایعقلی همچون بوش و سارکوزی باشند، آیا نباید انتظار داشت که بر خلاف پیشرفت علمی، فرهنگ انسان به اولین روز حضور انسان بر روی زمین برگردد؟

من بیش از هر چیز، با بررسی این موارد اعتقادم به ظهور یک منجی مستحکم‌تر می‌شود!
تا زمانی که علی رغم پیشرفت تمام علوم، انسان‌ خود را به حالتی ببرد که نفهمد در اطرافش چه می‌گذرد و چه می‌کند و هر روز بشنویم که وزیر فلان کشور غربی حاضر نشد نام پدر فرزندی که در شکم دارد را ببرد و فلان جوان در مستی، شخصی را کشت و فلان رئیس جمهور در حالی جلو دوربین آمد که متوجه نمی‌شد چه بگوید و ده‌ها مورد از این دست، آیا نباید انتظار داشت این دنیا به جایی برسد که همه و همه هر لحظه آرزو کنند که یک منجی بیاید و آن‌ها را از شر بلایی که خودشان به سر خودشان آورده‌اند، نجات دهد؟

——

یک مقاله عالی درباره‌ی شراب و اثرات آن

یک راه ساده برای کشف برتر بودن اسلام نسبت به ادیان دیگر

اعتقادات خاص مذهبی من ۵ دیدگاه »

با تعدادی از دوستان در مورد Manny یا امانوئل، یکی از دوستان من در U.K که نزدیک به دو سال پیش از طریق گوگل با او آشنا شدم، صحبت کرده‌ام، اما قبل از مطرح کردن بحث اصلی، باید کمی توضیح بیشتر درباره‌ی او و خودم بدهم:

مانی یک پیرمرد انگلستانی بود که نقش واقعاً به سزایی در اعتماد به نفس من در مورد انگلیسی داشت.

باور کردنش سخت است، اما ۷۰ سالش بود! و به تازگی با یک زن ۳۵ ساله ازدواج کرده بود.

داستان صحبت‌هایم با مانی طولانی است، چند ماه با هم دوست جون‌جونی بودیم و طی این چند ماه به طور متوسط روزی دو سه ساعت با هم چت می‌کردیم.

مانی بازنشسته BBC بود و وقت آزاد زیادی داشت.، بنابراین سوژه مناسبی بود برای اینکه من انگلیسی‌ام را تقویت کنم 🙂 او هم هرگز دریغ نکرد و هر روز به قول خودش برایم کلاس مکالمه می‌گذاشت.

از آنجا که مانی یک یهودی متعصب و من یک مسلمان متعصب‌تر از او بودم، طبیعتاً دوستی ما چندان طولانی نشد!

همیشه مذهب، عامل اصلی درگیری‌ها، خونریزی‌ها و قهرها بوده است و البته نمی‌گویم این چیز بدی است و نباید تصور شود که بد است. (توضیحش مفصل است)

طی این مدت، ما هر روز درگیری شدید لحنی درباره‌ی اسلام داشتیم. مانی اطلاعات خیلی خوبی درباره‌ی اسلام و ایران داشت و دقیقاً عقایدی از ما که می‌شود بد فهمید و به آن گیر داد را رو می‌کرد و همین درگیری‌ها باعث شد که من هر طور هست رابطه‌ام را با او قطع کنم. البته فقط همین دلیل نبود، طی این مدت هرگز آغازگر چت‌ها من نبودم، همیشه صبر می‌کردم که او شروع کند که فکر نکند من نیاز دارم که با او صحبت کنم که مثلاً انگلیسی‌ام خوب شود. هیچ وقت طوری رفتار نکردم که نشان دهد من به عنوان یک مسلمان، محتاج او هستم! همیشه منتظر ماندم که منت بکشد که دقایقی آنلاین شوم که روحیه‌اش عوض شود و بعد، من سؤء استفاده‌ام را کرده‌ام!! 🙂
کم‌کم متوجه شدم که انگار هیچ کس محض رضای خدا موش نمی‌دواند! مانی، در بعضی صحبت‌ها طوری گفتگو کرد که من احساس کردم دارد منت می‌گذارد که مثلاً در ترجمه پروژه تستا به زبان انگلیسی به من کمک کرده یا مثلاً یک نسخه ویندوز ویستای اصل برای من ارسال کرده! (در حالی که خدا شاهد است که من هرگز این‌ها را از او نخواستم و بارها امتناع کردم و او اصرار می‌کرد که به عنوان رفاقت این کمک‌ها را انجام دهد)

به هر حال، عامل اصلی جدایی ما صحبت‌هایش در مورد ایران و اسلام بود که متوجه شدم رسانه‌های آن طرف آب آنقدر مخ این‌ها را شستشو داده‌اند که دفاع‌های من، یاسین به گوش خر خواندن است! هیچ چیز مثل مجادله‌های مذهبی روح من را آزرده نمی‌کند! چون نمی‌توانم قبول کنم کسی مثل مانی که چند گربه در خانه‌شان همدم اوست (در حالی که کاملاً به نجاست و ضررهای گربه آشنا بود)، بخواهد درباره‌ی دین پاکی مثل اسلام نظر بدهد! اصلاً اگر طرف مقابلم نفهم و بی‌منطق و به خصوص کسی باشد که زبانم لال حتی یک بار شراب خورده باشد (و در نتیجه، از نگاه من عقل درست و حسابی نداشته باشد) ترجیح می‌دهم با او صحبت نکنم، چون اعصاب خودم را بی‌خود خرد کرده‌ام.

در نهایت، با اینکه با چند نفر که قبولشان داشتم، مشورت کردم و آن‌ها گفتند رابطه‌تان چون موجب تقویت تو به عنوان مسلمان می‌شود، ایرادی ندارد، اما خودم راضی نشدم که با یک یهودی بیش از این رابطه داشته باشم. (البته مشخص است که من به اندازه کافی زرنگی کردم -إن المؤمن کیّس »» مؤمن، زیرک است- و آنچه نیاز داشتم از این رابطه برداشتم!)
طی یک هفته با رفتارم نشانش دادم که دیگر نمی‌توانم جواب ایمیل‌ها و آف‌ها و یا پیغام‌هایش را بدهم.
بارها ایمیل زد و نوشت: Hamid! haven’t seen you for a while and got worried (حمید! مدتی هست که ندیده‌امت و نگران شدم!) اما جواب ندادم و خلاصه، تمام!

اکثر مکالماتم با مانی را برای مرورهای بعدی ذخیره کرده‌ام، می‌توانید یکی از داغ‌ترین مشاجره‌هامان را در این آدرس مرور کنید. (نوشته‌های پررنگ از مانی است و بقیه از من)

بخشی از صحبت‌ها را ترجمه کردم، شاید براتان جالب باشد.

اما چیزی که خواستم در این مطلب به آن اشاره کنم، تقریباً آخرین سؤالی بود که از مانی پرسیدم و عاملی شده است که این سؤال را از ادیان مختلف بپرسم. آن سؤال، این است:

مانی! از نگاه دین یهود، یک مسلمان چه جایگاهی دارد؟ آیا دین او از او پذیرفته خواهد شد؟

مانی جواب داد: از نگاه یهودیت، هر کس می‌تواند عقیده خودش را داشته باشد و می‌تواند با آن عقیده وارد بهشت شود!

آخرین جمله‌ام این بود: مانی! حالا دیگر مطمئن شدم که اسلام، برترین دین الهی است!

واقعاً جالب است، این سؤال را باید از تمام ادیان پرسید. حدس می‌زنم اسلام، تنها دینی باشد که به هیچ کس اجازه نمی‌دهد به ادیان قبل و غیر از اسلام بماند! (آیه‌ی قرآن: إن الدین عند الله الاسلام » دین پذیرفته شده در نزد خداوند، اسلام است و آیاتی از قبیل «و رضیت لکم الاسلام دینا» و …)

این قاطعیت، مطمئناً هیچ مفهومی جز «اطمینان به برتر بودن دین» ندارد! یعنی خدای اسلام مطمئن است که دینی برتر از اسلام وجود ندارد و باید همه به آن بپیوندند. اما وقتی خدای یهود می‌گوید هر عقیده‌ای که دوست داشتید، می‌توانید داشته باشید، این، چه مفهومی دارد؟ نه این است که خدای یهود به دین خودش مطمئن نیست و فکر می‌کند دینی برتر از او هم ممکن است وجود داشته باشد؟ (البته منظور از دین یهود، دین فعلی است که کاملاً تحریف شده است)

خوشبختانه یا متأسفانه، تنوع ادیان در ایران زیاد نیست، وگرنه من این سؤال را از پیروان ادیان دیگر هم سؤال می‌کردم. اما مطمئنم چون قوانین ساختگی دارند و بشر آن‌ها را تنظیم کرده و می‌کند، اگر این سؤال را از آن‌ها بپرسید برای اینکه خودشان را مهربان و نرم نشان دهند جوابی مثل جواب مانی خواهند داد!! اما غافلند از اینکه این جواب، خود، بر حق بودن و برتر بودن دینشان را زیر سؤال می‌برد!!!

سعی می‌کنم در یک انجمن خارجی این سؤال را از ادیان مختلف بپرسم و اگر شد، نتیجه را گزارش کنم.

هر بار که درباره‌ی اسلام و ادیان دیگر تحقیق می‌کنم، در نهایت با اعتقاد بیشتری می‌گویم: الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیر المؤمنین.

در مطالب بعدی، کمی درباره‌ی فیلم مستندی به نام Religulous خواهم نوشت که به بررسی ادیان مختلف دنیا پرداخته است.

خوب، بعدش؟

اعتقادات خاص مذهبی من هیچ دیدگاه »

عباس‌ آقا -که در پست‌های قبلی درباره‌ش صحبت کردم– یک بار یک «شِبه‌داستان» تعریف کرد که سال‌هاست من را به فکر فرو برده!
قبل از بیان داستان، باید یک سؤال بپرسم:
تا به حال از خودتان پرسیده‌اید هدف از آفرینش انسان چیست؟
تا به حال به یک انسان از ابتدا تا انتها دقت کرده‌اید؟
یک انسان به دنیا می‌آید، چند سالی در این دنیاست و هر طور و با هر کرداری بوده بالاخره می‌میرد.
شخصی مثل ادیسون هم می‌میرد، آن همسایه‌ی ما هم می‌میرد که می‌گفت من از وقتی به دنیا آمدم، کنار خیابان با مرغ عشق فال می‌گرفته‌ام و این شغل را هر روز عمرش تکرار کرد و در همان حال هم مرد…
اگر این سؤال به درستی جواب داده نشود، زندگی، کاملاً بی‌معنا و پوچ می‌شود! هیچ کس نمی‌تواند دلیلی برای زنده ماندن و زندگی کردن پیدا کند. به خصوص در شرایط بحرانی. مثل جریان اخیر کشتار خانوادگی در لس آنجلس که کمی بدهی می‌تواند انسان را برای ادامه زندگی بی‌انگیزه کند!
شکی نیست که یک انسان نمی‌تواند جواب این سؤال را بدهد.
هیچ کس به جز یک خالق نمی‌تواند جوابی برای این سؤال داشته باشد. حتی معتقدم می‌توان این سؤال را از کسانی که خداباور نیستند پرسید و آن‌ها را به چالش کشاند. (هر چند این نوع افراد معمولاً نمی‌دانند سؤال و جواب یعنی چه!)
تا همین جا بماند تا برویم سراغ داستان مذکور:
عباس آقا می‌گفت: یه آقایی به یه آقای دیگه گفت: فلانی! دعا کن من معلم بشم. دومی گفت: فرض کن من دعا کردم و شما معلم شدید، خوب، بعدش؟
اولی گفت: خوب، بعدش می‌شم معلم موفق و بعد، مدیر مدرسه!
دومی گفت: خوب، بعدش؟
اولی گفت: بعدش می‌شم مدیر آموزش و پرورش شهر.
دومی دوباره گفت: خوب، بعدش؟
اولی گفت: خوب، بعدش می‌شم رئیس آموزش و پرورش استان.
دوباره پرسید: خوب، بعدش؟
اولی گفت: خوب، بعدش می‌شم وزیر آموزش و پرورش.
دومی باز هم پرسید: خوب، بعدش؟
اولی گفت: خوب، بعدش می‌شم رئیس جمهور!
دومی پرسید: خوب، بعدش؟
اولی که دیگه کم آورده بود، گفت: خوب، هیچی دیگه…
به محض اینکه اولی گفت «خوب، هیچی دیگه» دومی گفت: خوب، «هیچی» که همین الان هم همین‌جا هست! این همه تلاش، برای رسیدن به «هیچی دیگه»؟

بدون استثناء درباره‌ی تمام اهداف انسان می‌توان این داستان را تعمیم داد. یعنی شما اگر بزرگ‌ترین اهداف و آرزوها را هم برای خود متصور شوید، در جواب به تکرار سؤال «خوب، بعدش؟» در نهایت به «هیچی دیگه» خواهید رسید! باور ندارید؟ امتحان کنید!

خداوند خالق، از همان روز اول خلقت انسان، واسطه‌هایی را در بین انسان‌ها فرستاد تا در بین مردم بروند و جواب این پرسش را بدهند.

خداوند خواست انسان‌ها در برابر تکرار «خوب، بعدش؟» به «هیچی دیگه» نرسند!
خداوند خواست همچون یک معلم، به شاگردانش «جواب دادن» یاد بدهد.
خداوند به انسان‌ها آموخت طوری عمل کنند که در پاسخ به این سؤال، همیشه فقط یک جواب داشته باشند.
خواست، انسان‌ها طوری عمل کنند که هر کس از آن‌ها پرسید: خوب، بعدش؟ در جواب بگویند: خوب، بعدش کاری می‌کنم که به خدا نزدیک‌تر بشم!
این پاسخ، هیچ گاه به «هیچی دیگه» نخواهد رسید!
حالا سؤال کننده تا قیام قیامت هم که سؤال کند: «خوب، بعدش؟» فقط یک جواب خواهد شنید که هرگز تغییر نخواهد کرد!

اگر کسی با چنین ترفندی آشنا باشد، اعمالی را انجام خواهد داد که به واسطه‌ی آن‌ها یک گام به خدا نزدیک‌تر شود. در این صورت، مهم نیست که این نزدیکی در جایگاه معلم باشد و یا در جایگاه ریاست جمهوری.

در این صورت تازه می‌رسیم به آن سخن خدای راهنما که فرمود: ما خَلَقتُ الجنَ و الإنسَ إلا لِیَعبدون (جن و انسان را نیافریدم مگر برای اینکه عبادت کنند)

و تازه می‌فهمیم که پیامبر در این داستان چه منظوری داشت:
روزی پیامبر اکرم(ص) یک درهم به سلمان و یک درهم به ابوذر داد. سلمان درهم خود را انفاق کرد و به بینوایی بخشید، ولی ابوذر با آن لوازمی خرید. روز بعد پیامبر دستور داد آتشی افروختند. سنگی نیز روی آن گذاشتند. همین که سنگ گرم شد و حرارت و شعله‌های آتش در سنگ اثر کرد، سلمان و ابوذر را فراخواند و فرمود: «هر کدام باید بالای این سنگ بروید و حساب درهم دیروز را پس بدهید.»
سلمان بدون درنگ و ترس، پای بر سنگ گذاشت و گفت: «در راه خدا انفاق کردم» و پایین آمد. وقتی که نوبت به ابوذر رسید، ترس او را فراگرفت. از اینکه پای برهنه روی سنگ داغ بگذارد و خرید خود را شرح دهد، وحشت داشت. پیامبر فرمود: «از تو گذشتم؛ زیرا حسابت به طول می‌انجامد، ‌ولی بدان که صحرای محشر از این سنگ داغ‌تر است»

توجه کنید که منظور پیامبر نه توصیه به انفاق بود و نه توصیه به نخریدن لوازم و … پیامبر خواست «جواب دادن» یادمان بدهد!

آری، کسی که به هدف رسیده باشد در جواب به سؤال: «چه کردی؟» خواهد گفت: به هدف رسیدم، به خدا نزدیک‌تر شدم. اما کسی که ندانسته باشد هدف چه بوده، خواهد گفت: معلم شدم، بعد از آن مدیر شدم، بعد از آن، رئیس کل شدم، بعد از آن وزیر شدم و بعد از آن مقام اول کشور شدم. و تازه، در نهایت که خواهند پرسید: خوب، بعدش؟ خواهد گفت: هیچی دیگه…

مطمئناً از خداوند خواهد شنید: شصت سال به تو عمر دادیم، این همه نعمت دادیم، این همه خودت را به زحمت انداختی، در نهایت، هیچی دیگه؟

حالا با این تفاسیر، می‌توان به سؤالات اساسی و اولیه‌ پاسخ داد:
– هدف از خلقت انسان؟ : نزدیکی به خدا.
– چطور؟ عبادت.
– عبادت چیست؟ هر عملی که انسان را به هدف نزدیک‌تر کند.
– در چه جایگاهی؟ به هیچ وجه فرقی نمی‌کند. انسانی همچون «شیخ رجبعلی خیاط» باشی یا «علامه طباطبایی» یا هر انسان دیگری که به هدف، نائل آمده باشد.
– هدف در ۲۰۰۰ سال پیش با الان متفاوت بوده است؟ مطمئناً خیر! اگر انسان‌های سال ۲۰۰۹ قرار باشد زودتر به هدف برسند، انسان‌های سال ۴۰۰۰ باید با سرعت نور به هدف برسند!!! این هدف از زمان خلقت اولین انسان تا آخرین انسان یکی بوده و هست و خواهد بود. در طی این زمان‌ها، انسانی موفق است که در هر زمان به هدف برسد.
– از چه راهی؟ رسیدن به هدف مهم است، راه آن مهم نیست. (البته واضح است که هر راهی به هدف نمی‌رسد)

– پس این همه غبطه که به حال وزرا و وکلا و فضارفته‌ها و رئیس‌جمهورها و پولدارها و کاخ‌نشینان و … خوردم، بی‌فایده بود؟ آفرین! اگر انسانی با این مقامات و امکانات ارزش غبطه خوردن داشت، می‌بایست غبطه به انسان‌های سال ۳۰۰۰ خورد و چه بسا غبطه به انسان‌های سالی با عدد بی‌نهایت!!

– پس اگر قرار باشد غبطه به حال کسی بخورم، باید به حال انسان‌هایی غبطه بخورم که به هدف رسیده باشند، حتی اگر ساده‌تر از خیاط باشند، درست است؟ آفرین، آفرین، آفرین!

-راستی! شناخت هدف از خلقت، چطور از خودکشی آن شخص یا ناامیدی انسان‌ها جلوگیری خواهد کرد؟
هدف را که شناختی، می‌فهمی که «صبر» یکی از سریع‌ترین راه‌های رسیدن به هدف است 😉

خدایی برای زرنگ‌ها!

اعتقادات خاص مذهبی من ۴ دیدگاه »

بخش اول- احتمالاً شنیده‌اید که اگر شما چیزی را با تمام وجود، باور داشته باشید، دقیقاً همان چیز اتفاق خواهد افتاد. با یک مثال بهتر می‌توانم توضیح دهم: اگر شما باور داشته باشید (و حتی لحظه‌ای شک در دل شما پدید نیاید) که اگر پایتان را روی آتش بگذارید، پایتان نمی‌سوزد، مطمئناً پایتان نخواهد سوخت!
لابد می‌خندید، بله؟ خوب، همین خنده مشخص می‌کند که شما تا باور، خیلی فاصله دارید. اما بد نیست بدانید که راهبان ژاپنی که اصطلاح Meditation (مدیتیشن) بیشتر در مورد آن‌ها به کار می‌رود، یک جمله مشهور دارند: ذهنت را پاک کن، و آنوقت خواهی فهمید که آتش نیز سرد است! و این افراد، خیلی راحت با آتش کنار می‌آیند، خیلی راحت روی میخ می‌روند و خیلی کارهای دیگر که ما اگر حتی ببینیم، باور نمی‌کنیم! چه برسد بخواهیم همینطوری ایمان داشته باشیم که چنین چیزی ممکن است!
(ای کاش می‌شد درباره‌ی Meditation روزی صحبت کنم. یک خروار صحبت در دلم گنجانده‌ام که فرصت نمی‌کنم جایی یادداشت کنم)

بخش دوم- تا به حال فکر کرده‌اید که چرا در روز، چندین بار عبارت «لا إله الا الله» به معنی «خدایی جز الله نیست» و یا عبارت «إیاک نعبد و إیاک نستعین» به معنی «تنها تو را می‌پرستیم و تنها از تو یاری می‌جوییم» را تکرار می‌کنیم؟ یا مثلاً شنیده‌اید که بسیار سفارش شده است به تکرار «لا إله الا الله» برای رفع مشکلات و تقویت ایمان و …

شکی نیست که این تکرارها برای این است که به انسان ثابت شود که «فقط و فقط یک خداست که همه‌ی امور به دست اوست و باید تنها به او متوسل شد و از او طلب گشایش کرد»

یعنی واقعاً این همه تکرار در روز، لازم بود؟ مگر دو خدایی و سه خدایی شدن شوخی است که انسان به همین راحتی تصور کند خدا مثلاً دو تا است و شروع کند به عبادت یک خدای دیگر! و خدا هم برای اینکه هر روز خداها را کم و زیاد نکنیم، گفته که آنقدر بگویید «لا إله الا الله» تا مطمئن شوید که خدا یکی است!!

بخش سوم- دوستی دارم به نام رضا که در موضوعات مختلف آنقدر اطلاعات دارد و کلاً کنجکاو است که اطلاعاتش را در هر زمینه‌ای افزایش دهد که من هیچ وقت به تصمیمات و گفته‌ها و حتی پیش‌بینی‌هایش درباره‌ی موضوعات، شک نمی‌کنم! مطمئنم وقتی مثلاً گفت: با فلان شرایط، به تو وام تعلق نمی‌گیرد، اگر من صد تا راه هم پیدا کنم، باز در نهایت وام به من تعلق نمی‌گیرد!!
وقتی پای صحبت‌های رضا می‌نشینم، متوجه می‌شوم که معتقد است: دنیا دنیای زرنگی است! هر چه بیشتر بدانی و زرنگ‌تر باشی، بیشتر گیرت خواهد آمد!
اما جالب است که وقتی زندگی‌ام را با این دوست به اصطلاح زرنگم مقایسه می‌کنم، می‌بینم با اینکه او چیزهایی می‌داند که من در برابرش مثل یک بچه دوران ابتدایی هستم، اما تقریباً در همه‌ی زمینه‌های مشابهی که هر روز برایمان پیش می‌آید، من جلوتر از او بوده‌ام!!

شاید یک مثال و دو مثال چندان کفایت نکند، اما بد نیست مثالی بزنم: مثلاً ایشان معتقد بود باید پیش از اینکه دانشگاه تمام شود و آدم از تب و تاب درس بیفتد، برود کلاس کنکور، جزوه‌های افراد مختلف را بگیرد، با استادها رفت و آمد داشته باشد و … تا بتواند بار اول در کنکور قبول شود. ایشان تمام این کارها را کرد به طوری که هر کس این بنده خدا را می‌دید، انگار روی پیشانی این آقا نوشته بود که قبولی در کنکور. با زرنگی تمام، یک آدرس در تهران گیر آورد و در دفترچه کنکور نوشت که برود تهران آزمون بدهد و خلاصه کلی برنامه‌ریزی کرد.
باورتان نمی‌شود، اما زد و روز کنکور نیم ساعت دیرتر از خواب بیدار شد!! و به آزمون صبح نرسید!
در کنکور دانشگاه آزاد هم شرکت کردیم، وقتی نتایج آمد، درصدهایش تقریباً نصف من بود!! در حالی که من هیچی برای کنکور نخوانده بودم.
مثال‌های زیادی طی این چند سال رفاقت دارم….

بخش اصلی- این تصور، شاید در نگاه اول، خنده‌دار به نظر برسد، اما اگر کمی منصف باشیم و به قول عرفا، یک محاسبه (و مراقبه) انجام دهیم، خواهیم دید که واقعاً انگار دو خدایی و صد خدایی شدن، خیلی هم سخت نیست!

حقیقت این است که بسیاری از ما انسان‌ها ممکن است خدایان زیادی را بپرستیم!

خدایی که این روزها بیش از خدایان دیگر بازارش داغ است، «خدای زرنگی» است. خیلی‌ها تصوری شبیه تصور رضا دارند: دنیا دنیای زرنگی است! هر چه بیشتر بدانی و زرنگ‌تر باشی، بیشتر گیرت خواهد آمد!
این افراد، خدایی که خدای خدای زرنگی است را کنار می‌گذارند و معتقدند اگر خدای زرنگی عنایت نکند، آن‌ها به نتیجه نخواهند رسید و اگر این خدا دستشان را بگیرد، کار، تمام است!
گروهی از ما نیز خدایی را می‌پرستیم به نام «خدای مقام»! اگر خدای مقام، عنایتی کند، ما زندگی‌مان رو به راه خواهد شد! یکی هم خدایی را می‌پرستد به نام «خدای مال». یکی هم شاید «خدای علم» را بپرستد، به این صورت: علم فقط از طریق خدای علم به دست می‌آید! به طور مثال، اگر بگویی خدایی هست که خدای همه چیز است و می‌تواند در یک لحظه تمام علوم را به یک نفر بسپرد، باورش برایش غیرممکن و یا سخت است. مگر می‌شود؟
این شک، نوعی دو خدایی بودن است! او به خدای عالم ایمان ندارد و معتقد است باید خدای علم عنایتی کند تا انسان، عالم شود.

نکته: اعتقاد به خدای زرنگی و امثالهم، مثل هر اعتقاد دیگری است که در موردش در بخش اول صحبت کردم. اگر با تمام وجود فقط به این خدا اعتقاد داشته باشیم، مطمئناً این خدا (هر چند خدای دروغین باشد) دستگیر خواهد بود. دقیقاً مثل آن راهب که با تمام وجود به یک خدا ایمان آورده و آن خدا، یک جمله است: ذهنت را پاک کن…
یا مثلاً مثل بسیاری از علمای بی‌دین و بی‌خدا که ذهنشان را از وجود هر خدایی پاک کرده‌اند (و یا فقط نامش را می‌برند) و معتقدند: این خدای علم است که برتری می‌دهد و طبیعتاً خدای علم، آن‌ها را برتری می‌دهد…

سؤال: پس چرا رضا که خدای زرنگی را می‌پرستد، خدای زرنگی دستش را نمی‌گیرد؟
این سؤال در مورد همه‌ی یکتاپرستانِ اسمی مطرح است. چرا اگر یک یکتاپرست، خدای زرنگی را بپرستد، موفق نمی‌شود، اما اگر یک بی‌خدا، خدای زرنگی را بپرستد، نتیجه می‌گیرد؟
مشکل همین است که رضا او را با تمام وجود نمی‌پرستد و کلاً یکتاپرستان، نمی‌خواهند از خدای اصلی‌ای که باور دارند دل بکنند و کاملاً به خدای زرنگی متوسل شوند. در این صورت، همه‌شان موفق می‌شوند.

سؤال: یعنی می‌گویید از خدای اصلی‌مان دل بکنیم و به خدای زرنگی متوسل شویم؟
جواب:‌ بله! اما در صورتی که ایمان نداشته باشید که خدای یکتا کاری فراتر از کار خدای زرنگی از دستش بر می‌آید.

سؤال: یعنی می‌گویید خداپرستان واقعی که خدای زرنگی را نمی‌پرستند، نمی‌توانند به نتیجه‌ای برسند که پیروان خدای زرنگی می‌رسند؟
جواب: جواب این سؤال، همان حقیقت ایمان است!
مؤمن
کسی است که معتقد است که به خدایی ایمان دارد و تنها خدایی را می‌پرستد که هیچ کار (ممکنی) برای او غیر قابل انجام نیست!
مؤمن واقعی هرگز حتی ذهن خود را به سمت خدای زرنگی نمی‌برد! او هرگز معتقد نیست که خدایی مثل «خدای قدرت» می‌تواند مثلاً صدای او را در نطفه خفه کند. او هرگز معتقد نیست که «خدای پول» است که نان شب او را تهیه کرده است و اگر خدای پول نبود، او امشب گرسنه می‌خوابید!
در یک کلام، مؤمن، به خدایی ایمان دارد که او را سریع‌تر از هر خدای دیگری به مقصد و مقصود می‌رساند.

سؤال: با این حساب، قبول دارم که در روز، ده‌ها خدا را می‌پرستم، اما یعنی واقعاً بدون خدای زرنگی، بدون خدای ریا و بدون خدای پول هم می‌توان زندگی کرد؟
جواب: پس هنوز نمی‌خواهی یکتاپرست باشی!؟

http://www.ee.psu.edu/pub/ee578/access/img/20jilp1.jpg

به همین دلیل است که در مناجات شعبانیه از قول امام علی(ع)، عبارتی داریم که امام خمینی (که رحمت خدا بر او باد) بارها تکرار می‌کردند و انسان را آتش می‌زند: الهی! هَب لی کَمالَ الإنقطاعِ إلیک و أنِر أبصارَ قلوبِنا بِضیاء نظرها إلیک

الهی، کمال دل کندن از غیر، و پیوستن به ذات پاک خودت را به من ببخش و دیده‌های دل‌های ما را به آن روشنایی که نگاهش به سوی تو باشد روشن کن.

و فکر می‌کنم از همه غم‌انگیزتر آیه ۱۳۶ سوره نساء است که خداوند انگار این نوع ایمان ما را قبول ندارد: یا أیها الذین آمَنوا، آمِنوا! ای کسانی که ایمان آورده‌اید، ایمان بیاورید!!

مشکل: اضطراب دارم! نمی‌توانم از خدایانی که سال‌هاست می‌پرستیدم (خدای پول، خدای پارتی، خدای شهوت، خدای ریا، خدای رئیس و…) دل بکنم! می‌ترسم اگر یک شب خدای پول را نپرستم، از من روی بگرداند و من دستم به هیچ کجا بند نباشد!
راه حل: حالا باید متوجه شوی که چرا بارها در روز تکرار می‌کنی «لا إله إلا الله»، «إیاک نعبد و إیاک نستعین»…
از این پس، هر بار که خواستی این جملات را بگویی، ذهنت را پاک کن، و با تکرار این جملات، تنها خدایی را به آن راه ده و به او ایمان داشته باش که از هر خدایی تواناتر است…

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها